نامه ای را که نوشتم جگرم را سوزاند…. دست من بشکند این بال و پرم راسوزاند یک نفر نیست که در کوفه پناهم بدهد… غیر از این توئه کسی نیست که راهم بدهد نگرانم, نگرانم ,که پریشان بشوی.. با زن و بچه ات آواره و حیران بشوی کارو بار همه ی نیزه فروشان گرم است طفل شش ماهه نیاور که بیابان گرم است دختران تو عزیز اند نیایی یک وقت …