شهید ولی الله قمی

فرازهایی از زندگی شهید حاج ولی الله قمی

حاج ولی الله قمی تحصیلات کلاسیک خود را تا سوم دبیرستان در منطقه پاکدشت و سپس در تهران ادامه داد و همگام با تحصیل برای تأمین معاش خود و خانواده به کارهای مختلف کشاورزی و دامداری می پرداخت او کودکی با محیت و پراحساس بود ولذا از همان اوان شروعت زندگی همواره در اعماق دل اطرافیانش برای خویش جای گزیده بود  و از علاقه بیش از حد آنان برخوردار بود. در ایام نوجوانی با مسجد و روحانیت پیوندی عمیق برقرار کرده بود و کمتر مجلس و محفل دینی در آن منطقه برگزار می شد که جای وی در آنجا خالی باشد.

تحصیلات در حوزه علمیه قم :

سال ۱۳۵۳ که سال آخر تحصیلات دبیرستانی او محسوب می شد  آن را نیمه کاره رها کرد و به همان دلایل فوق الذکر برای تحصیل علوم دینیه به حوزه علمیه قم پا نهاد و مشتاقانه به درس خواندن پرداخت. علاقه و پشتکارش باعث شد که در مدت نسبتاً کوتاهی تقریبا تا اتمام لمعتین شهید پیش رود و خود را برای ورود به سطوح عالیه حوزه آماده نماید.

شهید حاج ولی الله قمی در طول تحصیل همواره به تهذیب اخلاق اهمیت فراوانی می داد و از محضر اساتید اخلاق حوزه علمیه کسب فیض می نمود و در مدت تحصیل حتی الامکان رفتن به مسجد جمکران را در شب های جمعه ترک نمی کرد و به طور مرتب به زیارت حضرت معصومه (س) مشرف می شد و بدین طریق علم و عمل را به هم درآمیخت.

ترسیدم نتوانم دین خود را حفظ کنم

در آن هنگام که عازم حوه علمیه قم بود به او اصرار زیاد کردم که عجله نکن تحصیلات دبیرستانی خود را به پایان برسان و پس از اخذ دیپلم به حوزه قم عزیمت کن. در ابتدا پاسخی نداد و طبق عادت همیشگی با لبخند از کنار پیشنهاد من گذشت وقتی اصرار کردم پاسخ داد ترسیدم تا پایان تحصیلات به دلیل آلوده بودن محیط تهران نتوانم دین خودم را حفظ کنم.

خودسازی در زندان

اوج گیری مبارزه بی امان امت اسلامی ایران نقطه عطفی در زندگی حاج ولی الله قمی بود . شهید عزیزمان بطور فعال در امر پیشبرد انقلاب اسلامی همت گماشت و با همکاری بعضی از دوستان و از جمله شهید حجت الاسلام و المسملین رضا مظفر ضمن توزیع اطلاعیه های حضرت امام و پخش تراکت و دیوار نویستی در شهر خون و قیام(قم) اطلاعیه های دست نویسی تحت عنوان طلاب شهرستان ورامین درحوزه علمیه قم تهیه و در مدرسه خان نصب می کردند و در همین راستا توسط ساواک قم به همراه شهید حجت الاسلام  رضا مظفر دستگیر و مدتی را درزندان بسر برد و شکنجه های شدید و سختی را تحمل نمود. ولی کوچکترین خللی در اراده او حاصل نشد و مصمم تر از پیش، پس از آزادی از زندان فعالیت خود را تشدید بخشیده و به امر مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی و تهیه سلاح و ساختن سه راهی دست ساز رو می آورد.

در یوم الله ۲۲ بهمن نیز در تهران حضور فعال داشت و پیروزی انقلاب اسلامی را درمیان سفیر گلوله ها جشن گرفت.

کسب افتخار جانبازبودن:

پس از پیروی انقلاب اسلامی مدتی را درکمیته مرکزی در امر تحکیم بخشیدن به نظام نوپای جمهوری اسلامی شرکت نمود و مجدداً برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم بازگشت و بعد از مدت کوتاهی با صدور فرمان تاریخی امام خمینی(ره) در مورد ضرورت حضور سریع نیروهای در کردستان بدانجا شتافت و بیش از یکسال مسئولیت اعزام نیرو را در خطه غرب کشور بعهده داشت. و در همین ایام در درگیری با ضد انقلاب و مزدوران دمکرات در اطراف شهرستان پاوه علیرغم جراحت سختی که در اولین لحظه درگیری پیداکرده بود ضربات سختی را به مزدوران وارد کرده و دلیرانه تا رسیدن نیروهای کمکی مقاومت نمود. آنگاه مدت زیادی را در بیمارستان و منزل بستری شد و از ناحیه پا دچار نقص عضو گردید و افتخار جانبازی انقلاب را برای خود همراه آورد.

خاطره ای از دیدار دو برادر شهید :

در بیمارستان مصطفی خمینی تهران در اطاقی که او بستری شده بود به عیادتش رفتیم چند لحظه بعد برادر بزرگ او ( شهید حسن قمی ) نیز به ملاقاتش آمد به مجر اینکه چشمان دو برادر به یکدیگر خیره شد شهید حسن قمی با لبخندی کنایه آمیز گفت : ما منتظر شنیدن خبر شهادت تو بودیم مجروح شدن در راه خدا که چندان مهم نیست…

خدمت به مستضعفین و خانواده معظم شهدا :

شهید قمی پس از بهبودی نسبی مدتی در دادسرای انقلاب پاسداران به عنوان مسئول شعبه ۲ دادیاری انجام وظیفه نمود و در همین ارتباط برای انجام مأموریت مدتی را در سوریه و لبنان گذرانید، سپس سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی مامازند( ستاد عملیاتی بعثت ) را برعهده گرفت و چندین سال در این مسئولیت خدمات ارزنده ای از خود برجای گذاشت.

آنگاه در سال ۱۳۶۳ در حالیکه سه شهید از خانواده خود را ( شهید حسن، علی، وحید قمی) را به اسلام عزیز تقدیم کرده بود به سرپرستی بنیاد شهید انقلاب اسلامی پاکدشت منصوب شد.

عجبا که چه رابطه ظریف و حساسی میان او و شهادت وجود  داشت که خدمت به خانواده شهیدان را با عشق تمام نصب العین خود قرار داده بود و حتی المقدور جای خالی شهیدان را در لطف و محبت پدری نسبت به فرزندان شاهد و رسیدگی به مشکلات خانواده هایشان با سوز و گداز پرکرده بود. او که خود عاشق شهادت بود جز سروکار داشتن با وارثان شهادت نمی توانست شغلی برای خود برگزیند و چهره غم گرفته این عزیزان در شهادت حاج ولی الله قمی خود بهترین گواه این امر است.

و سپس در سال ۱۳۶۶ در فاجعه مکه معظمه مادرش نیز به دست وهابیت آل سعود جنایتکار به کاروان شهیدان پیوست و در این مشهد نیز شاهدی دیگر از خانواده را در قربانگاه عشق اُضحیه نمود.

چطور دلتان می آید روی حاج ولی خاک می ریزید:

در گلستان شهدا منطقه پاکدشت ورامین ( ده امام) بودیم که حاجی محمد  قمی برادر شهید حاج ولی الله داخل قبر جنازه برادرش را برای دفن تحویل گرفته بود. همسر شهیدی از شهداء منطقه، هراسان خود را به کنار قبر رسانید در حالی که به شدت می گریست فریاد زد :

حاج محمد تو را به خدا روی حاج ولی خاک نریز- آخر چطور دلت میاد اونو توی قبر میزاری، او همه کاره ما بود، او بچه های ما را سرپرستی می کرد.

هروقت می خواهم درس بخوانم یاد بابام می افتم :

شهید حاج ولی الله قمی در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود به دیدن من آمد و بدون مقدمه گفت :

یکی از دختران شاهد را که از لحاظ درسی خیلی عقب افتاده بود امروز به بنیاد شهید دعوت کرده بودم، ابتدا به او بسیار محبت کرده و هدیه ای که قبلاً برایش تهیه کرده بودم به او دادم و بعد پرسیدم که دختر جان تو که درست خوب است چرا یکباره ضعیف شده است، به من بگو چرا خوب درس نمی خوانی؟

دخترک پاسخ نداد، اصرارکردم و او بازهم سکوت کرد. در نهایت ( درحالی که بغضش ترکیده بود) گفت :

آخه نمی توانم درس بخوانم هرقت کتاب را جلوم باز می کنم یاد بابام می افتم. تو کلاس که معلم درس میده حواسم میره پیش بابام، موقع مشق نوشتن قطرات اشک چشم، کاغذ دفترم را خیس می کنه ….

به جز شهادت چیزی نمی توانست او را راضی کند :

شعله عشق به شهادت که همواره در وجود شهید قمی زبانه می کشید پس از آنکه او در هرمشهدی شاهدی از خانواده خود را به حضرت احدیت تقدیم کرد، شعله ورتر شد و بویژه بعد از آنکه گلواژه سرخ شهادت برصفحه وجود شهید وحید قمی با خون نقش بست این امر کاملاً در حرکات و رفتار او نمایان بود چه آنکه میان او و وحید ( مخصوصاً بعد از شهادت پدرش) آنچنان رابطه عاطفی برقرار گشته بود که زبانزد همگان بود. ( و میزان تاثر او از شهادت وحید در زندگی نامه ای که وی به قلم شیوای خود برای شهید وحدی تنظیم نموده به خوبی نمایان است) و آنگاه که در فاجعه مکه مکرمه به دست جنایتکاران آل سعود مادرش ( ام الشهداء، حسن، علی، وحید، ولی الله قمی) نیز با صورتی نیلگون وپهلوی شکسته، چون زهرای اطهر به فیض شهادت نائل گردید دیگر درنگ را جایز نمی شمرد و از اینکه از کاروان حسینیان اندکی عقب مانده است به سختی افسرده خاطر شده و در هر لحظه عروس شهادت را می دید که بی تابانه او را به حجله دعوت می کرد. آری او حاضر نبود که حتی به جانباز بودن نیز اکتفا کند به جز شهادت، روح بلند پرواز او در هیچ قله کمال دیگری نمی توانست آرام گیرد.

پدر شهید چنین می گوید :

در نزدیکی پل حجون در مکه معظمه در بحبوحه کشتار حجاج توسط آل سعود ( خائن الحرمین) من در میان جنازه شهداء به دنبال جنازه احتمالی همسرم حاجیه منور کفائی زاده می گشتم . در یک لحظه متوجه شدم که حاج ولی الله نیز شهداء را یکی پس از دیگری شناسائی می کند ولی هیچکدام از ما موفق نشدیم و از آنجا که او از ناحیه پا دچار معلولیت بود به شدت خسته و احساس درد میکرد با هم براه افتادیم در هیئت پزشکی ایران خون برای مجروحین می خواستند. او فوراً حاضر شد و خون اهداء نمود. بعداً چند روز به طور دائم دنبال جنازه گشتیم و حتی حاج ولی اله مجبور شد تنها وقوف اضطراری عرفه را درک کند تا توانست جنازه مادرش را پیدا کند. چون مزدوران آمریکایی آل سعود مانع از ورود ما ایرانی ها به بیمارستان ها می شدند و جنازه ها را نشام نمی دادند.

در پاسخ به ندای امام لحظه ای درنگ جایز نیست :

بعد از برگزاری مراسم سالگرد شهادت مادر شهیده اش حتی یک روز نیز نتوانست صبر کند و در تاریخ ۲/۵/۱۳۶۷ در پاسخ به پیام امام عزیز به سوی جبهه شتافت و علیرغم اصرار بیش از حد یارانش که بخاطر معلولیت او از ناحیه پا او را از رفتن به خطوط مقدم نبرد منع می کردند در آزاد سازی منطقه اسلام آباد غرب فعالانه به نبرد با مزدوران بعثی و فریب خوردگان استکبار جهانی پرداخت و پس از پیشروی عمده و آزاد کردن اسلام آباد در آخرین لحظات درگیری در حالی که مهمات آنان به اتمام رسیده بود به همراه همسنگرانش ( شهید حجت الاسلام رضا مظفر، شهید حسن مظفر، شهدی علی مظفر و شهید ثقه الاسلام اسکویی) بر اثر انفجار نارنجک به لقاء الله پیوست و به آرزوی دیرینه خود نایل گشت.

در بحبوحه حمله لبخند ازلبان او جدا نمی شد :

شب حمله که در حقیقت آخرین شب زندگی ظاهری او محسوب می شد من هم با او بودم، بسیار خوشحال بود و همواره می خندید و بچه ها را نیز می خندانید. حتی در بحبوحه درگیری تقریباً که محاصره هم شده بودیم لبخند از لبانش جدا نمی شد. چون از ناحیه پا نقص عضو داشت از دیگران عقب مانده بود  خیلی خسته بود به او گفتم حاجی تندتر بیا با چهره گشاده لبخند زنان پاسخ داد می خواهم بیایم اما پاه همراهم نمیاد.

نماز را به هر نحوی که باشد باید بخوانم :

درمحاصره بودیم و وقت نماز صبح شد. به نماز ایستاده بود به او گفتم صبر کند بعداً نماز بخوان الان که نمی شود  نمازخواند. پاسخ داد : به هر نحو که شده باشد باید نمازم را بخوانم.

گویا می خواست بگوید که امام حسین(ع) هم در ظهر عاشورا نمازش را اول وقت اداء نمود.

حاج ولی الله برخیز :

به بنیاد شهید رفتم روی صندلی شهید قمی دسته گلی گذاشته بودند عکس او با چهره گشاده هنوز هم به مراجعه کنندگان لبخند می زند. تابلویی را در بالای صندلی نصبت کرده بودند که بر آن نوشته بود :

حاج ولی الله قمی ! برخیز که : پدران شهداء چهره باز تو را می طلبند.

حاج ولی الله قمی ! برخیز که : مادران و همسران شهداء چهره با حیا و آزرم تو را می جویند.

حاج ولی الله قمی ! برخیز که جانبازان به چهره خندان تو و بازدیدهای مداوم تو خو گرفته اند.

برخیز که یاران و همرزمان چهره پرتلاش و مدیر و صبور و جذابیت را می جویند.

مناجات نامه به قلم شهید  حاج ولی الله قمی

بسم الله المنان المستعان

آنجا که سخن از محبت و وفا است جز پوچی و بی محتوایی هویتی دیگر مشهود نیست. آنجا که مالکان محبت با راز و نیازش به صفای دوستی می نشینند جز خیالی خام و اوهامی سست، مطلبی عیان نیست. آخر کدامین دلی به محبت دل بست، کدامین سری در بسترش بدرد آمد و کدامین زبانی به بلبلی محبت گشوده شد که به زندگی دل بست، به دیار ابلهان وسلوک احمقان وطریقت تهی مغزان قناعت نمود و راضی به لهو لعب دنی فرمایه شد. آن دل تشنه حق، که در لعاب عشق و محبت برفت و عصاره وجود خویشتن را به عاقبت طریقتی سپرد و در حرارت جانگدازش به نوازشگری آن اکتفا نمود و سرودش را شنوده به نوای آن دل بست و از کاشانه وجود خود  تنها در رضای او راضی شد و آنچه غیرش بود غمش شمرد. در کدامین بستر تاریخ به چشم کوردلان غیر طعم چشیده اش آمده است. آنها که فراق را در جدائی تنها دانسته و بعتد مسافت ها را جدائی می پندارند و از مردگی دل های عشق در فراق محبت نمی گیرند و سیل های خروشان اشک چشم را در فراقش هرگز مشاهده و لمس ننموده اند چگونه وجود آنرا به پوئچی واوهام نگیرند.

آه آه ، خدای من، کجایند آنها که از فراق تو ارواحشان در قالب ها نمی گنجد و شعله های فروزان این عشق عظیم و عظمت آن وجودشان را سوزانده است آنها که لحظه ای جز به غیر از ملازمت عشق و محبت توان ماندن را نداشته و بچشم کوردلان چون سفیهان آیند آنها که اگر لحظه ای از محبت و عشق و صفا و مفارقت جدایشان سازی وجودی ندارند وچون تکه ای جسم بی جان و نشان به نظر آیند، کجایند عاشقان بی سر و پای تو، کجایند ملازمان حق جوی و رکابداران پرخروش طریقت تو، کجایند آنها وقتی که نام محبت و سخن او می شنوند یک پارچه آتشند و در فراقش چون مار زخم خورده در خود پیچیده، آنها که با جدائی محبت حیات و وجود ندارند و هرچه دارند از آن توست.

پروردگارم، دوست دارم شبی هنگام سحر همراه متهجدین راستینت، آنها که بر بال فرشتگان برمصلای عبادت خالص تو به راز و نیازت نشسته اند، آنها که از دنیا و آخرتت نه به بهشتت چشم طمع دوخته و نه از جهنمت ترسی دارند و فقط به گرمی عطوفت و محبت دلنوازتو اکتفا نموده و به تشنگی درونی خود جز با محبت و صفای تو پاسخی نمی دهند، آنها که از شدت شوق تو اگر اجازتشان دهی جان تهی می کنند و تعجیل در لقاءت دارند و راضی هستند به رضای تو و دشمنند با دشمن تو و از شدت محبت به تو، دوستدار ، دوستدار ، … تواند و آنچه را که وابسته به تو است بخاطر تو دوست می دارند و در راهشان استقامت می ورزند، الها، دوست دارم در آن هنگام با آنها در لحظاتی که تمامی نعم خود را به خاطرشان ازدیاد می بخشی  وهرچه بخواهندت خالق می گردی و دعایشان را مردود ندانسته و دلشان را بخود پیوند می دهی، بخاطر آنها به سبب آنها، به وساطت آنها، از باقیمانده نعم نازل برآنها به یکباره و جودم را از تری کثافات و زشتی ها و آنچه که نباید می کرده ام و کردم، خشک سازی و وجود خشکم را خرمن نموده، سربلند و استوار و یکباره با حدت محبت و عشقت آتشم بزنی.

آری، آتشم بزن، آتش بزن، بزن آتشی به آن وجود خشک بی غش که خود صیقل داده ای که شعله های بلند آن تمامی وجودم را گرمای محبت و روشنی ملازمت بخشد، تا در آن گرما بشنوم صدای دلگرم و آهسته محبت را و ببینم جمالت را، جبروت دلپذیر ترا، مجذوب ملازمت تو گشته ، بشنوم آنچه را تو مقدر خلقت نمودی و ببینم آنچه را که فضای لطف و کرم، تو داشته ای.

۵
از ۵
۱۴ مشارکت کننده