درنگی بر حکمت هشتم نهج البلاغه

وَ قَالَ (علیه السلام) اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ؛ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ، وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ، وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ، وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ.

شگفتى هاى انسان:
امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنان حکمت آميز خود اشارات لطيفى به عظمت آفرينش انسان و تدبير عظيم خالق بشر مى کند و مخصوصاً بر اين معنا تکيه دارد که يکى از ويژگى هاى خلقت خداوند قادر توانا اين بوده که با وسايل کوچکى مسائل مهمى را ايجاد کرده و مى کند.
در اينجا به چهار قسمت از اين شگفتى هاى آفرينش اشاره مى کند، نخست مى فرمايد: «از اين انسان تعجب کنيد که با يک قطعه پيه مى بيند»; (اعْجَبُوا لِهَذَا الاِْنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْم).
مى دانيم بافت هاى بدن انسان عمدتا از گوشت تشکيل شده; گوشتى که استخوان ها آن را برپا مى دارد; ولى چشم در واقع يک قطعه پيه شفاف است که ساختمان بسيار عجيب و دقيقى دارد; از هفت طبقه که روى هم قرار گرفته اند و سه ماده سيال و شفّاف که در ميان آنها قرار دارند تشکيل شده و يک دنيا نظم و حساب بر آن حاکم است. دقيق ترين وسايل فيلم بردارى هرگز قدرت چشم را ندارد، زيرا بدون اين که نياز به اين داشته باشد که فيلمى در آن بنهند گاه هفتاد يا هشتاد سال کار فيلم بردارى خود را انجام مى دهد و تمام فيلم هاى او سه بعدى است و در آن واحد مى تواند خود را بر دور و نزديک منطبق کند و در جهات چهارگانه با سرعت حرکت مى کند بى آنکه نياز به تنظيم کردن داشته باشد.
از عجايب چشم اين که به طور خودکار خود را براى عکس بردارى از صحنه هاى مختلف آماده مى کند; در جايى که نور زياد باشد مردمک چشم به سرعت تنگ مى شود تا نور کمترى وارد شود نه چشم آسيب ببيند و نه عکس بردارى خراب شود و در جايى که کم باشد مردمک چشم بسيار فراخ مى شود تا نور بيشترى را وارد چشم کند.
به هنگام عکس بردارى از صحنه هاى دور و نزديک عدسى چشم به وسيله عضلات بسيار ظريفى که در اطراف آن قرار دارد گاه کشيده مى شود تا صحنه هاى دور را کاملاً تصويربردارى کند و گاه رها مى شود تا عدسى قطور گشته براى صحنه هاى نزديک آماده باشد.
بسيار شده است که ناگهان در شب تاريک چراغ ها خاموش مى شود، وقتى به اطراف نگاه مى کنيم هيچ چيز را نمى بينيم; ولى پس از چند لحظه چشم خود را بر آن تطبيق مى کند و کم کم اشياى اطراف خود را مى بينيم و راه رفت و آمد خود را پيدا مى کنيم.
از شگفتى هاى ديگر اين که همه ذرات چشم موجود زنده اى هستند و بايد تغذيه شوند و تغذيه از طريق خون صورت مى گيرد و اگر خون به همان شکلى که وارد اعضا مى شود وارد چشم بشود همه جا در نظر ما تاريک مى گردد ولى آفريدگار جهان پيش از آنکه خون وارد ياخته هاى چشم شود آن را چنان تصفيه و زلال مى سازد که کمترين رنگى از خود نشان نمى دهد.
از ديگر عجايب چشم اين است که دائماً به وسيله چشمه هاى بسيار کوچک اشک و حرکت پلک ها نرم و مرطوب نگهدارى مى شود که اگر نباشد چشم مى خشکد و کارآيى خود را از دست مى دهد چشمه هاى اشک اين آب زلال را تدريجاً روى چشم مى فرستد و از مجراى ديگرى که به منزله فاضلاب است عبور مى کند و به داخل حلق مى ريزد و به هنگام گريه فعاليت اين چشمه ها به صورت خودکار فزونى مى يابد. اشک چشم از بيش از بيست ماده ترکيب شده که براى تغذيه چشم و شست و شو و ضد عفونى کردن آن کاملاً مؤثر است و اگر بشر بتواند ماده اى مانند اشک چشم بسازد به گفته بعضى يک غذاى کامل مقوى خواهد بود و اشک هاى مصنوعى که امروز ساخته اند هيچ کدام به پاى اشک چشم نمى رسند.
شگفتى هاى ساختمان چشم بيش از آن است که در يک کتاب بگنجد و از اينجا به عظمت کلام مولى مى توان پى برد که مى فرمايد: «انسان با يک قطعه چربى کوچک مى تواند اين همه صحنه ها را ببيند».
قرآن مجيد نيز به آفرينش چشم ها در مسئله خداشناسى اشاره کرده و مى فرمايد: «(أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ); آيا براى انسان دو چشم نيافريديم؟».(1)
اين نکته نيز شايان توجه است که در مورد چگونگى بينايى فلاسفه قديم معتقد بودند که شعاعى از درون چشم انسان بيرون مى آيد و با جسم برخورد مى کند و انسان آن را مى بيند در حالى که امروز عکس آن مسلم است درست همان گونه که نور از بيرون به دستگاه هاى عکس بردارى مى تابد تا عکس اشياء را منتقل کند چشم انسان نيز از نور بيرونى براى عکس بردارى بهره مى گيرد.
مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود به نکته قابل ملاحظه اى در اينجا اشاره کرده که با ذکر آن سخن را درباره چشم پايان مى دهيم او مى گويد: چشم دو کار مهم مى کند نخست اين که صحنه هاى خارج را به درون دل منتقل مى سازد و انسان را از آنچه در اطرافش مى گذرد آگاه مى کند و ديگر اين که آنچه در درون قلب است از محبت و عداوت و هوشيارى و بلاهت و خير و شر به چشم منتقل مى سازد و چشم مى تواند آيينه اسرار درون انسان باشد.
آن گاه امام دومين شگفتى وجود انسان را بيان مى فرمايد که: «و (تعجب کنيد که انسان) با قطعه گوشتى سخن مى گويد»; (وَيَتَکَلَّمُ بِلَحْم).
با اين که سخن گفتن براى ما کار بسيار ساده اى به نظر مى رسد که حتى از کودکى با آن آشنا بوده ايم ولى اگر درست بينديشيم کار بسيار پيچيده اى است. به هنگام اداى يک جمله زبان بايد با سرعت روى مخارج متعدد حروف بچرخد و مخرج لازم را مثلا براى حرف «ز» انتخاب کند و بلافاصله به سراغ حرف «ب» برود و آنگاه آرام بگيرد و اجازه دهد حرف «الف» از فضاى دهان پخش شود بلافاصله روى مخرج «نون» قرار گيرد تا واژه زبان تلفظ شود. حال فکر کنيد وراى خواندن يک مقاله يا بيان سخنرانى اين زبان چه جوالانى بايد در درون دهان داشته باشد که مسلسل وار جاى خود را تغيير دهد که اگر دير بجنبد کلمه غلطى بر زبان جارى مى شود و جالب اين است که چنان اين جابجايى عادت انسان مى شود که گويى به صورت خودکار در آمده است و انسان مى تواند همه حوادث عالم هستى را با همين قطعه گوشت بسيار ساده ادا کند و اين نکته نيز قابل توجه است که صدها يا هزاران زبان براى تکلم در دنيا وجود دارد و همگى با حرکات زبانشان مى توانند مقاصد خود را بيان کنند.
از آنجا که اگر اين زبان دائماً تر و تازه نباشد نمى تواند چنين حرکات سريعى از خود نشان بدهد خداوند چشمه هايى جوشان در زير زبان و دهان انسان قرار داده است که مرتباً بزاق از آن تراوش مى کند و زبان را نرم و فعال نگه مى دارد و ديده ايم به هنگام تشنگى شديد و کم شدن آب دهان انسان بسيار به زحمت سخن مى گويد.
نکته مهم در مسئله سخن گفتن اين است که مطالبى را که انسان مى خواهد براى ديگران بيان کند نخست به صورت کلى در روح و مغزش حاضر مى شود و بعد کلمات را براى اداى آن انتخاب مى کند سپس به زبان فرمان مى دهد که با استفاده از مخارج حروف، کلمات را تنظيم کند و سپس جمله ها را آماده سازد تا ديگران از مقاصد دورنى او آگاه شوند. حال فکر کنيد يک کودک پنج ساله شيرين زبان هنگامى که مى خواهد سخن بگويد تمام اين مراحل پيچيده و بسيار حساس را طى مى کند تا مقصود خود را به ديگران برساند. بزرگ است خدايى که چنين قدرتى به انسان و مخصوصاً به يک قطعه گوشت ساده در دهان او داده است.
آن گاه امام در سومين جمله از حس شنوايى انسان سخن مى گويد و مى فرمايد: «(اين مايه تعجب است که) انسان با استخوانى مى شنود»; (وَيَسْمَعُ بِعَظْم).
در تفسير «عظم» (استخوان) بسيارى از شارحان نهج البلاغه به واسطه عدم آشنايى با تشريح بدن انسان و يا عدم پيشرفت اين علم در زمان آنها گرفتار مشکلات زيادى شده اند در حالى که امروز که اين علم پيشرفته است ما به خوبى مى فهميم که منظور امام(عليه السلام) چيست. امواج صوتى از مجارى گوش وارد مى شود و در آن پيچ و خم تعديل مى يابد سپس به پرده گوش مى رسد. در پشت اين پرده دو استخوان ظريف به نام استخوان هاى چکشى و سندانى وجود دارد که بى شباهت به چکش و سندان نيست. دسته استخوان چکشى به پرده صماخ متکى است و از ارتعاش آن به حرکت در مى آيد. (دانشمندان مى گويند: علاوه بر دو استخوان چکشى و سندانى، استخوان ديگرى به نام استخوان رکابى نيز هست که آن نيز نقش مؤثرى در شنوايى دارد.) اين دو استخوان به حرکت درمى آيند و عصبى که در پشت آنهاست از اين حرکت متأثر شده پيام را به مغز منتقل مى کند و انسان کلمات و حروفى را که دريافته با آنچه قبلاً آموخته است تطبيق مى دهد و مفاهيم سخنان را درمى يابد و گاه زير و بم ارتعاش صوتى و شدت و ضعف آن پيام هاى خاصى با خود همراه دارد که آن را نيز درک مى کند مثلاً پيامى که يک ناله ممتد و يا يک فرياد بلند يا نفس هاى سريع و پى در پى با خود دارد همه از طريق اين مجرا و اين استخوان به درون روح و جان انسان منتقل مى شود.
اين نکته نيز حائز اهمّيّت است که بخش مهمى از تعادل بدن به هنگام ايستادن و راه رفتن به وسيله گوش تأمين مى شود، لذا بعضى از بيمارى هاى گوش سبب مى شود که انسان حالت سرگيجه به خود بگيرد و قدرت بر حفظ تعادل خويش نداشته باشد.
سپس امام(عليه السلام) در پايان اين گفتار حکمت آميز که ناظر به عظمت آفرينش انسان است و قدرت آفريدگار را نشان مى دهد که با ابزار ساده اى آثار مهمى را آفريده، مى فرمايد: «و (عجيب اين که) انسان از شکافى تنفس مى کند»; (وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم).
منظور از شکاف همان شکاف دوگانه بينى است که نفس کشيدن انسان غالباً در بيدارى و خواب به وسيله آن انجام مى شود، هرچند گاه به وسيله دهان نيز تنفس مى کند; ولى دهان مسلماً مجراى اصلى نيست و تنفس از طريق آن گاه آثار نامطلوبى دارد; مخصوصاً در هواى سرد ممکن است به ريه ها آسيب برساند در حالى که از طريق بينى هواى سرد تدريجاً گرم مى شود و به داخل ريه ها مى رسد.
شايان توجه اين که اين شکاف داراى موهايى است که گرد و غبار را مى گيرد و در مايه لزجى که از بالا ترشح مى شود، به صورت آب بينى در آورده تا انسان بتواند آن را به خارج منتقل کند.
خداوند در اين شکاف ساده يکى از مهم ترين حواس انسان يعنى حس بويايى را آفريده که به وسيله آن مى تواند خود را از خطراتى حفظ کند يا مطلوب خود را به دست آورد همان گونه که در زبان حس ذائقه و چشيدن را قرار داده که بازرس و مراقب بسيار خوبى جهت تشخيص غذاهاى سالم از ناسالم است.
خداى متعال وسعت اين شکاف را دقيقاً به اندازه نياز براى تنفس قرار داده است; اگر تنگ تر بود انسان به تنگى نفس دچار مى شد و اگر گشادتر بود ممکن بود فزونى هوا به ريه آسيب برساند (فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ). (2)
*****
پی نوشت:
(1). بلد، آیه 8.
(2). سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر نهج البلاغه از ابن سمعون که واعظ معروفى بود (وفات او سنه 387 بود) و 13 سال قبل از تألیف نهج البلاغه چشم از دنیا پوشید، نقل مى کند در یکى از سخنان خود مى گوید: «سُبْحانَ مَنْ أنْطَقَ بِاللَّحِْم وَبَصَّرَ بِالشَّحْمِ وَأبْصَرَ بِالْخَرْمِ; منزه است آن خدایى که با یک قطعه گوشت انسان را به نطق درآورد و با یک قطعه پیه بینایى و با قطعه اى استخوان شنوایى را» به او بخشید. نویسنده مصادر چنین نتیجه گیرى مى کند که «ابن سمعون» این سخن را از کلام مولى اقتباس کرده و بنابراین از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است سپس مى افزاید: تنها «ابن سمعون بغدادى» نبود که از خطبه هاى امیرمؤمنان(علیه السلام) اقتباس مى کرد پیش از او «حسن بصرى»، «عبد الحمید بن کاتب» و «عبدالله مقفع» و غیر آنها، بلکه هر خطیب توانایى از سرچشمه کلام آن حضرت سیراب شدند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 11).

۵
از ۵
۱۳ مشارکت کننده