شعر حضرت سجادعلیه السلام
ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت
از سوز درد تازیانه پیکرم سوخت
از بسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن
عمامه را بردار که موی سرم سوخت
در خاطر من هست که دیروز طفلی
فریاد می زد عمه جانم معجرم سوخت!
شام غریبان لحظه های سخت ما بود
در بین آتش جا نماز مادرم سوخت
آن لحظه که بی بی رباب از عمق جان گفت:
زینب بیا که جامه های اصغرم سوخت
بر نیزه شاه تشنه کامان تشنه لب بود
با دیدن زخم گلویش حنجرم سوخت
وقتی که از نیزه سر شش ماهه افتاد
قلب رباب و عمه ها و خواهرم سوخت
در راه از بس که رقیه بر زمین خورد
از سوز گریه دیده های اکبرم سوخت
بدتر از این ها تا که سیلی بر رخش خورد
ناگاه دیدم ساقی آب آورم سوخت
در پیش چشم مردهای شهر چون شمع
دیدم که عمه زینب من در برم سوخت
شاعر : مهدی_نظری
۵
از ۵
۱۵ مشارکت کننده