درست آنگونه که با رقصِ تاک، انگور میریزد
زمان گردگیری از ضریحت، نور میریزد
مرا بیرون نکن از خانهات هرچند میدانم
که دهقان، جنس نامرغوب خود را دور میریزد
نمیبینیم لطفت را و میپرسد ملک از خود:
چرا شاهی طلا در دامن یک کور میریزد؟
بگو این صحنهی رویایی باران و گلدستهست؟
و یا آب وضو از گونههای حور میریزد؟
تو صیادی، ضریحت دام، هر کس میرسد از راه
دلش را مثل مشتی دانه در این تور میریزد
یقین قصد زیارت کرده با پیراهنِ احرام
همین ابری که خود را پای نیشابور میریزد
شبی در خواب دیدم حضرتش در جام زائرها
به لبخندی شرابِ «سَعیُکُم مَشْکور» میریزد
۵
از ۵
۱۰ مشارکت کننده