شهري رها در آتش باروت و انفجار
شرجی، تب و کشاکش باروت و انفجار
شهري که توي خون خودش دست و پا زده
با لهجه ي تفنگ،خدا را صدا زده
شهري که بغض،حنجره اش را فشرده است
هی داغ هاي مستمرش را شمرده است
با شیشه هاي خرد پر از قطره هاي خون
حوض و حیاط خالی و گلدان واژگون
نخلی شکسته در وسط خانه از کمر
دیوار، پس زمینه ي طرحی است شعله ور
برگشته ام به خاطره هایی که گم شده ست
تسبیح و مهر و حال و هوائی که گم شده است...
دارم به جا می آورم آرام خانه را
آن زندگی پرتپش عاشقانه را
چشمان مادرم که نگاهش بهار بود
اما دلش همیشه به داغی دچار بود
چشمش مژه مژه به در خانه بسته و
در انتظارِ درزدنی بی قرار بود
یاقوت دانه دانه ي تسبیح روشنش-
یاد آور همیشه ي شعر انار بود
خانه همیشه بیمه ي " امن یجیب "هاش
با چشم پر ستاره ي خود روزه دار بود
اما درست وقت اذان بود که صدا
آورد روح صاعقه را در هواي ما
طوفان گرفت و شط به تلاطم دچار شد
آشفت شهر و موسم گرد و غبار شد
برگشته ام به خاطره هایی که گم شده است
تسبیح و مهر و حال و هوایی که گم شده ست...
مسجد هنوز هم که هنوز است با وقار
در پاي اسقامت خود مانده استوار
گلدسته هاش منبع فیضند روي شهر
تا وا شود به بوي اذان،خلق و خوي شهر
حالا که شهر معرکه ي عاشقانه هاست
در دست باد پرچم آزادي اش رها ست
با زخم هاي مانده به هر جاي پیکرش
بر آیه هاي کاشی و بر سنگ مرمرش
از منظري که عشق نشان می دهد تو را
روح شهید،دست تکان می دهد تو را
حالا که عشق در تپش این حوالی است
جاي برادران غیورم چه خالی است!
نامت بلند باد و آوازه ات بنام
اي پرچم سه رنگ! سرافرازي ات مدام