چنان پوشیده در نورست آن تندیس زیبایی
که باشد یکبهیک شایستهی القاب زهرایی
به دنیایش رضا سوگند، از بس محوِ حق بوده
جدا گردیده از آمال او امیال دنیایی
سواد معجرش آموخت بر شب پردهداری را
غبار مرکبش شد توتیای چشم بینایی
نخوانده نامه را پاسخ بگوید دختر موسی
به حیرت مانده ابناء بشر از این توانایی
چو بیند حضرت کاظم جواب نامه را گوید:
پدر قربان او گردد از این اِشراف و دانایی
بپرس از حضرت موسی بن جعفر این کرامت را
مگر علم لدنی گفته او را جای لالایی؟
شفاعت میکند از شیعیان در عرصهی محشر
تصور کن چقدر آنروز میگردد تماشایی
دمی که دید در غربت گرفتارست مولایش
عَلَم بر دوش شد در یاریِ مولا به تنهایی
کنیز شوکت شاهانهی او مادر گیتی
غلام همت مردانهی او بود آقایی
مسیر راه از فیض شما شد جادهی رحمت
به هر جایی که رفتی سبز شد باغ شکیبایی
حضور با شکوهت آبروی اهل ایران شد
حیا و غیرت ما ثبت شد در چرخ مینایی
قسم بر زینب کبری که در این کشور مولا
ز فرزندان زهرا میشود با گل پذیرایی
تویی آن زن که بعد از حضرت صدیقه و زینب
خدا شایستهاش دیده برای حکمفرمایی
غبار قبرت از علم لَدُن پُر بوده تا رفته
فقاهت از سر کویت به سر حد شکوفایی
به دریای علومت دیدهام جمع فقیهان را
چنان غواصها در حال اقیانوسپیمایی
بزرگانی چنان بهجت اگر صاحبْنفس بودند
ز انفاس شما آموختند اعجاز عیسایی
به پیشت مجتهد با علم، و عارف با عمل آید
حساب عاشقان پاکست از این وسواس مبنایی
دلم با آرزوی "اشفعی لی" میشود آرام
که من را جز تولا و تبری نیست دارایی
گنه کارم من و ای عصمتِ حق، پردهپوشی کن
پناه آوردهام در سایهات از بیم رسوایی