زندگینامه شیخ علی اوسطی

 

- شهید حجت الاسلام والمسلمین علی اوسطی در سال 1310 در محله مسگرآباد تهران در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و در شهریورماه 1357 یعنی پنج ماه مانده به فجر انقلاب اسلامی، توسط عوامل رژیم ستمشاهی به فیض عظیم شهادت نائل آمد و غریبانه در قبرستان وادی السلام قم آرام گرفت.

به گزارش نام محله چهارمردان قم با نام انقلاب اسلامی ایران عجین شده است و در دهه فجر انقلاب نیز جایگاه این خیابان مهم بیش از هر زمانی نمایانگر نقش آفرینی مردم این محله در پیروزی انقلاب و شكل دادن به قیام های خونین نشات گرفته از قم در سال های 42 تا 57 بود، جایی كه شهید اوسطی در آنجا نیز فعال بود و در همین مكان به دست دژخیمان رژیم ستمشاهی به شهادت رسید.
امروز شاید كمتر كسی بویژه در میان نسل جدید، با مجاهدت ها و رشادت های این شهید روحانی روشن ضمیر آشنا باشد، البته تصویر بزرگی از ایشان در ورودی خیابان عماریاسر قم، زینت بخش این شهر مذهبی است، ولی این شهید فراتر از این تصویر، شخصیتی است كه در بحبوحه انقلاب، از خداوند متعال طلب شهادت كرده بود و به گفته یكی از علمای بزرگ، از اولیای خدا بود، بسیاری از اندیشه های بزرگ ایشان در فراز كوتاهی از وصیت نامه آمده است.
«خدایا، در شهادت چه لذتی است كه مخلصان تو به دنبال آن هستند. خدایا، تو جانم دادی و جانم خواهی گرفت، مرا در آن صراطی‌ گذار كه هیچ‌گاه از لحظه‌ جان دادن غفلت نكنم. خدایا، می‌دانم آنچه را بخواهی انجام می‌دهی، پس مرا بر آن راهی بگذار كه مصلحت توست...»
طاهره اوسطی همسر شهید اوسطی در وصف همسر شهیدش می گوید: او یك روحانی مجاهد فی سبیل الله بود و از همان ابتدای قیام امام راحل، مخالفت جدی خود را با رژیم شاه آغاز كرد و از پیشتازان مبارزه نهضت حضرت امام راحل بود.
وی ادامه داد: زمان شهادت ایشان كه در شهریور 1357 بود پنج فرزند داشتم كه فرزند بزرگتر ما 17 ساله بود، ایشان با این وجود، لحظه ای دست از مبارزه و مخالفت با رژیم برنداشت و چون خاری در گلوی آنها بود، هرگز حب زن و فرزند و تحصیل و امور دیگر، مانع انجام تكلیف الهی ایشان نشد.
وی می گوید: اگر شهید اوسطی امروز در میان ما بود تمام دغدغه های وی، دفاع از نظام ولایت بود و انتظار شهدا از ما نیز حركت در همین مسیر است.
محمدحسین اوسطی فرزند شهید اوسطی نیز گفت: ایشان بچه های محله چهارمردان قم را برای مقابله با عوامل رژیم بسیج كرد و تحت تعقیب ساواك قرار داشت، شب قبل از شهادت در همین محله چهارمردان به ایشان تیراندازی كردند و تیر به عمامه وی برخورد كرد و ایشان آن شب بسیار ناراحت شده بود كه چرا شهید نشد.
وی با بیان خاطراتی از پدر خود گفت: ایشان زمانی كه نهضت امام راحل آغاز شد، در تهران و در مدرسه حاج ابوالفتح واقع در بازار درس می خواند، روزی شهید اوسطی نزد میرزا عبدالعلی تهرانی رفت تا با این روحانی بزرگ مشورت كند، وقتی وارد شد، میرزا تهرانی پدر آقا مجتبی تهرانی، بدون مقدمه به پدر فرمود: «مسیری كه انتخاب كردی نیاز به مشورت و استخاره ندارد»؛ این مسیر مهاجرت به قم بود.
فرزند شهید همچنین گفت: فردی از آقا ضیاء مسجد جامعی نقل می كرد كه روزی ایشان به آقا مجتبی تهرانی و آقا مرتضی تهرانی و برخی دیگر از بزرگان گفته، آقای اوسطی از اولیای خداوند است، برخی نقل كردند، وقتی شهید اوسطی به شهادت رسید تازه متوجه این صحبت آن عالم بزرگ شدیم.
اوسطی بیان داشت: در زمان شهادت پدر، 17 ساله بودم و ایشان به من می گفت، چرا شهید نمی شوید، این انقلاب و نهضت نیاز به خون دارد، ایشان در هدف و مسیری كه انتخاب كرده بود، هیچ تردیدی نداشت و پیروزی انقلاب برای وی روشن بود.
همسر شهید اوسطی در ادامه این گفت وگو با بیان خاطراتی از شهید اوسطی گفت: شب 21 ماه رمضان بود ایشان دعا كرد كه خدایا، 10 سال از عمر من كوتاه كن و به عمر حضرت امام خمینی (ره) بیفزا تا ایشان ریشه شاه را بخشكاند، از سال 57 كه شهید اوسطی چنین دعایی كرد تا سال رحلت امام راحل، 10 سال طول كشید و این جزو ناگفته های زندگی شهید اوسطی است.
وی اظهار داشت: ایشان به دلیل این كه رژیم را قبول نداشت اجاره تحصیل ما را در مدارس دولتی نمی داد و می گفت نامشروع است، ما به در مدارس غیردولتی و به صورت غیررسمی تحصیل را ادامه دادیم.
اوسطی بیان داشت: ایشان از نظر اخلاقی، تواضع و مسائل اخلاقی زبانزد و بسیار اهل محبت بود، سعه صدر بالایی داشت و همیشه به اقوام، نزدیكان و فامیل سرمی زد و ارتباط بسیار خوبی با دوستان داشت و زندگی ایشان برای بسیاری از افراد جامعه، سرمشق شده بود.
فرزند شهید با بیان خاطرات دیگری از شهید اوسطی گفت: یكی از افرادی كه آن زمان از طرف ساواك و شاه، مسئول قلعه و قند و شكر قم بود، ارتباطی با عوامل شاه داشت و دنبال راهی برای ارتباط با خانواده ما بود؛ وی نقل كرد، من مامور شاه بودم و محل كارم چهارمردان رو بروی مسجد عشقعلی بود، تمام حركات و رفتارهای شهید را رصد می كردم، یك روز ایشان را دیدم و گفت چرا می خواهی خود را به كشتن دهی؟ شهید پاسخ داد، من جان خود را فدا می كنم تا دیگران مسیر را شناسایی كنند و زنده شوند، این فرد در حالی كه گریه می كرد، گفت، من یكی از زنده شده ها هستم و مسیر خود را پیدا كردم.
وی با اشاره به حوادث روز شهادت گفت: ایشان در عید فطر سال 1357 كه شهریور ماه بود به شهادت رسید و پیكر ایشان را به بیمارستان نكویی قم منتقل كردند، آقای چاوشی از اهالی چهارمردان خبر شهادت را به خانواده ما رساند ولی ساواك، پیكر شهید را تحویل نمی داد و می خواست به تهران منتقل كند.
اوسطی گفت: دكتر امیر رفیعی رئیس بیمارستان نكویی قم فرد متدینی بود، به حزب اللهی ها گفت شما برای تحویل پیكر تاخیر كردید و از طرف ساواك پیكر را بردند، خواهرم آن روز نطق زیبایی داشت كه «كسی كه در راه خدا شهید شده، پیكر هم برای خود خداست، افكار برای خدا بوده و پیكر برای خود خداست، برای ما هدف مهم است»، در نهایت پیكر مطهر در قبرستان وادی السلام قم دفن شد.
در زندگی نامه شهید اوسطی آمده است: با توجه به استعدادی سرشار كه در فراگیری معارف دینی داشت، دوران كودكی را با راهنمایی پدر و مادرش به تعلیم علوم دینی پرداخت. بیش از پنج سال نداشت كه پدرش را از دست داد؛ ازاین رو برای تامین مخارج خانواده از سنین نوجوانی در معادن استخراج سنگ مسگرآباد مشغول به كار شد. وی در كنار كار، به تهذیب نفس و فراگیری علوم دینی در مساجد حاج ابوالفتح و حاج شیخ جعفر مجتهدی می­ پرداخت. سال 1342 نقطه عطفی در مسیر زندگی ایشان بود، زیرا نقش روحانیان را در مبارزه با رژیم درك كرده بود. همزمان با قیام 15خرداد و شروع مبارزات امام، برای كسب معارف بیشتر به حوزه علمیه قم عزیمت كرد تا در كسوت روحانیت، به تاسی از امام در صف مبارزه با رژیم شاه قرار گیرد.
خبر شهادت شیخ علی در شهر پیچید و ماموران ساواك از ترس این كه تشییع جنازه وی به قیامی مردمی بر ضد رژیم پهلوی تبدیل شود پیكرش را ربودند. پس از چند روز تحصن و پیگیری مردم، رژیم مجبور شد پیكر شیخ علی را تحویل دهد. حضرت آیت الله مرعشی نجفی، به محض اطلاع، در جلوی صفوف تشییع كنندگان حضور یافت. مردم در حالی كه شعارهای ضد رژیم سر می دادند، برای طواف پیكر شهید وارد حرم حضرت معصومه (س) شدند. سپس آیت الله مرعشی نجفی سخنرانی كوبنده و افشاگرانه ای برضد سردمداران پهلوی ایراد فرمود و بعد از این كه بر پیكر شهید نماز خواند، اعلام كرد: «بدانید علمدار دسته از بین ما رفت.»

۵
از ۵
۲۲ مشارکت کننده