آه که دیگر توان آه نداری ...
تکیه ی عرشی و تکیه گاه نداری
پای گناه همه نشسته ای آقا
گرچه خودت ذره ای گناه نداری
مثل حسینی اگرچه حضرت خورشید
حیف که در لشکرت تو ماه نداری
پشت و پناهی برای هر که غریب است
خود که غریبی چرا پناه نداری ؟
یوسفی و رفته ای که شهر نرنجد
پس تو نیازی به قعر چاه نداری
اشک تو دریا شود اگر دو سه روزی
بغض فروخورده را نگاه نداری
۵
از ۵
۲۰ مشارکت کننده