شعر امام کاظم لطفی

 

#امام_کاظم

کُنج سیاه چال غریبی عزیز داشت
پیری شکسته که جگری ریز ریز داشت

دلتنگی‌اش برایِ رضا سینه سوز بود
قلبی برای دخترکَش ناله خیز داشت

با دستهای بسته  فقط ناسزا شنید
زخمِ زبانِ قاتلِ او نیشِ تیز داشت

دیشب صدای سرفه‌ی او تا سحر رسید
زنجیر بِینِ حلقه‌ی خود یک مریض داشت

زنجیر را کشید کمی قد کشیده شد
این استخوانِ پا چِقَدر خُرده ریز داشت

او روی در شکسته و  مادر به پشتِ در
تشییع او به روضه‌ی زهرا گریز داشت

بر روی تخته پاره تنش گیر کرده بود
انگار لنگه در دو سه تا میخِ تیز داشت

اول مدینه بعد دلم کاخِ شام رفت
زندان هرآنچه داشت  ویرانه نیز داشت

سر رویِ طشت بود و حرامی کنارِ طشت
نامرد بِینِ دست شرابی غلیظ داشت

با گریه گفت عمه مرا میدهد نشان
نامحرمی که تکه کلامِ کنیز داشت...

حسن لطفی
 

۵
از ۵
۲۲ مشارکت کننده