محمدجواد پرچمی
گداى خوشه چینم تا قیامت خرمن او را
که حسرت می کشد فردوس عطر گلشن او را
چنان مشکل گشا ، باب الحوائج ، کاشف الکرب است
گرفتند اولیا الله عالم دامن او را
ندیدم سربلندو سرفرازى را مگر اینکه
بدیدم محضر ام البنین خم گردن او را
معین گشته مزد فاطمیه دست این بانوست
که معنا کرده سفره دار زهرا بودن او را
امیرالمومنین همسر ، ابوفاضل پسر ، به به
بنازم این مقام و جاه و شأن احسن او را
عباى مرتضى را وصله که میزد همه دیدند
که نخ میکرد جبرائیل بعضا سوزن او را
زیارت میکنم جاى رباب و نجمه و زینب
مزار اطهر او را ، معلا مدفن او را
اگر دیروز جارو کرد زیر پاى زینب را
کنون جارو کشند اینسان ملائک مسکن او را
چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سرمیداد
که میدیدند مردم گریه هاى دشمن او را
به او گفتند عباست صدا میزد حسینم کو؟
نشانش داد زینب پاره ى پیراهن او را
اگرچیزی جز این میماند از عباس ، میدادند
فقط دادند دستش تکه تکه جوشن او را
عمود آهنین ، تیر سه شعبه ، نه نه اینها نه
فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را
**
رباب از در که می آمد دل ام البنین میریخت
غم لالایی اش میبرد بالا شیون او را