به یاد دارم اولین بار در تهران به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رفتم، هیچ کس مرا نمی شناخت در آن ایام یک نوجوان بیست ساله بودم در همانجا بود که از وسط جمعیت بعد از اینکه منبر تمام شد، شروع به خواندن کردم اين بخشي از سرگذشت پير غلام شاعران آئيني حاج غلامرضا سازگار است كه در ادامه گوشه هاي ديگري از زنگي وي مرور مي شود
آنچه از شروع زنگي خود به ياد داريد را براي مان بيان كنيد؟
ولادت من در خانه پدری بود که سرتا پا وجودشان عشق به اهل بیت (ع) بوده است و مادری مرا پرورش داده که همیشه چشمانش برای اهل بیت عصمت گریان بوده و پدری مرا پرورش داده که تا یاد دارم اهل تهجد و نماز شب و روزه بوده، این پدر تنها به عبادت نمی پرداخت بلکه خودش مسئول می دانست که دست من بگیرد و ببرد در مجالس اهل بيت عصمت وطهارت و خلق و خوی من و دل من را با اهل بیت (ع) ارتباط دهد و گاهی در ایام کودکی از پدرم می پرسیدم چرا نمی گذاری من هم مثل دیگر بچه ها به بازی بروم و در جواب می گفت روزی خواهد رسید که برای من طلب مغفرت کنی و بگویی خدا رحمت کند پدرم را که مرا با مجالس امام حسین (غ) ارتباط داد و انس داد. این انس و ارتباط به گونه ای بوده که اگر در عالم نوجوانی یک شب به مجلس امام حسین (ع) نمی رفتم مثل اینکه یک گمشده ای داشتم، پدر برای من با اینکه سواد نداشت یک معلم بود. اين حرفهاي دل يك شاعر بزرگ آئيني است كه بايد در ابتداي گفتگويش به پاس تمام تلاشهاي والدينش در رساندن او به قله هاي عشق و معرفت به اهل بيت عليهم السلام از آنها يادي بر زبان آورد.
حاج غلام رضا ساز گار در ادامه اين چنين از شروع زندگي اش مي گويد كه: من در سال 1320 در شهر مقدس قم در محله آلوچه دیده به جهان گشودم. و تا سن بیست سالگی در قم زندگی کردم. از سن 7-6 سالگی تحولاتی پیش آمد که من خود به خود ارادت پیدا کردم که در سلک مداحی قدم بگذارم و این بیشتر به خاطر عشق و علاقه بود، عشق چیزی است که به دل ارتباط دارد. پدرم به نام حسین صدای خیلی خوبی داشت به طوری که وقتی می خواند من لذت می بردم. از سن شش، هفت سالگی مرا برد پای روضه آقا پسری که در محله می خواند و ديدن او باعث شد تا من هم اراده كنم، بخوانم و در این کار قدم بگذارم. البته صدایم هم خوب بود، کم کم دوستان به صدای من و خواندن من علاقه پیدا کردند، بعدها دوستان بزگتر مرا دعوت کردند.
اولین باری که به صورت رسمی خواندم در مسجد محله بود. برای اینکه به خدمت سربازی در دوران رژیم پهلوی نروم از قم به تهران عزیمت کردم. در عین اینکه شغل من آزاد بود اما در جلسات امام حسین (ع) حضور پیدا می کردم، به یاد دارم اولین بار در تهران به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رفتم، هیچ کس مرا نمی شناخت در آن ایام یک نوجوان بیست ساله بودم در همانجا بود که از وسط جمعیت بعد از اینکه منبر تمام شد، شروع به خواندن کردم و از همانجا کم کم در دعای ندبه شرکت کردم. به هیات الغدیر و هیاتهای دیگر می رفتم گاهی اوقات صاحب کار با من دعوا مي کرد که تو مداح هستی یا کاسب کار، یکی را انتخاب کن. من هم مداح شدم.
اما اینکه چطور شد که شغل آزاد را کنار گذاشتم و صرفا در سلک مداحی قدم گذاشتم، بر مي گردد به اينكه یک نفر به نام حاج احمدآقا رحیم زادگان که مدیر هیات شاه نجف بود – اکنون هم این هیات پابرجاست– به بنده لطف و عنایت بسیار داشت، یک روز به من گفت بعد از کار ناهار منزل ما دعوت هستی، بعد از ناهار یک عبا گذاشت جلوی من و گفت هر کس را بهر کاری ساخته اند، تو اگر بخواهی هم کاسب بشوی و هم مداح، نه کاسب خوبی می شوی و نه مداح خوبی، بهتر است که تو به سلک مداحی وارد شوی من در جواب گفتم که دوست دارم که کار کنم، گفت مگر این کار نیست وقتی که زحمت بکشی و جنس خوب در اختیار مردم قرار بدهی کار است اما یک کار معنوی گفتم خرج زندگی چه می شود گفت امام حسین (ع) جور می کند، اگر جور نکرد من هستم.
ناگفته نماند من نانوا بودم خیلی جالب بود اولین روضه ای که دعوتم کردند به دعوت یک خانم بود. اين خانم یک نذري داشت به من گفت نذر کرده ام که شوهرم نانوا بشود این برای من خیلی جالب بود، واقعا اين قضيه يك درس بود به خاطر اینکه مراقب باشم و شکر نعمت ها و الطاف خداوندی را به جا آورم.
* شما به عنوان یکی از شاعران آئینی آیا شروع کارتان در این وادی با مداحی بود یا شاعری؟
به نظر من شاعري و مداحي هر دو در یک زمان در وجود من خلق شد، با اینکه من نه عروض، نه قافیه نه وزن، نه رباعی نه مثنوی نه مربع نه ترکیب و ... نخوانده بودم وقتی شعر می گفتم به لطف خداوند با تمام اوزان شعری و قوانین شعر مطابق بود ولو اینکه شعرم در آن زمان که تازه شروع کرده بودم، ضعیف بود.
اولين شعري كه خوانديد؟ شاید اولین شعرم، شعری بود که برای حضرت رقیه (س) خواندم
رقیه ای فروغ دیده من گل با تازیانه چیده من
همانطور که دیده می شود در این شعر قافیه، عروض و تمام اوزان شعری مراعات شده است. یکی از چیزهایی که در شاعری خیلی به من کمک کرد تشویق عزیزانی بود که اشعارم را می خواندند، دیگر اینکه اگر کسی شعر خوبی می سرود سعی نمی کردم که بگویم به من بده، بلکه سعی می کردم که شعر خوبی مطابق آن بسرایم. به قول رهبر انقلاب باید نوآوری و شکوفایی داشت هرچند در آن زمان نمی دانستم که نوآوری و شکوفایی یعنی چه ولی الان می فهمم که در وجودمان بوده، خودمان باید بسازیم چون اگر از این و آن شعر می گرفتم هیچ وقت شاعر نمی شدم و به همین خاطر تصمیم گرفتم که شعر بسازم و جوری هم بسازم که بهتر از دیگران باشد ولو اینکه نمی شد ولی این تصمیم در من بود.
* از حضور خود به عنوان یک مداح و شاعر آئینی در نهضت انقلاب اسلامی بگوئید؟
حضور من تا جایی بود که یک تیمسار سازمان امنیت (ساواک) گفت من دیدم بی سیم می زنند که هر کجا آقای سازگار دیدید با تیر بزنید، از بس که ما اشعار انقلابی می ساختیم و به مردم می دادیم و مردم می خواندند و بر روی در و دیوار می نوشتند، حتی یک شعر ساخته بودم با عنوان من شاه بدی هستم و مربوط به آن زمانی بود که سینما رکس آبادان را آتش زده بودند؛ منی که بر شما در سینمای خیس آبادان، کباب بی تقلب می پزم از گوشت انسان، من شاه بدی هستم. یا نوحه هایی مثل؛
حسین گفتا این عقیده و جهاد است بیعت من حرام با ابن زیاد است
شیوه من بود حق پرستی شيوه او قمار است و مستی
یا قصیده اي كه از زبان مسلم می ساختم؛
به کوفه ای که در آن نمانده از شرف نشان به کوفه ای که کند کفر جلوه ایمان
نفس کشیدن در خاک آن سیه روزی است برای مردم آزاده مردن پیروزی است
در روز چهلم شهدای 17 شهریور در بهشت زهرا شعر عجیبی خواندم؛
چهل روز است ارتش مست خون است چهل روز است ایران لاله گون است
چهل روز است....
وقتی این اشعار را خواندم مرحوم غلامحسین مستقیمی که به شهادت رسیدند به من اعتراض کرد كه چرا این اشعار را خواندي، تو را می شناسند امشب منزل نرو، می آیند و تو را دستگیر می کنند ولی الحمدالله آن شب به خانه رفتم و دستگیر هم نشدم.
هر سال در محضر رهبر معظم انقلاب سرود انقلاب می سرایم، یک سال سرود نگفتم و شاعر دیگری این کار کرد هر چند ایشان استاد هستند اما در سرود گفتن مهارت نداشت وقتی که آن سرود را خواند در مجلس جا نیفتاد، که مقام معظم رهبری در این خصوص مرا خواستند و فرمودند که چرا شما سرود نخوانديد، سرود را باید شما بسازید و بعد از آن همیشه من سرود انقلاب می گویم.