دلنوشته برای سردار

 

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام بر حاج قاسم

ظرفهاى شام را كه شستم، كترى را پر كردم و گذاشتم تا بجوشه. چشمم به عكس هايى افتاد كه عكس حاج قاسم را براى پروفايلشون گذاشته بودند. يكى از عكسها نظرم را جلب كرد. با چشمهاى خمار لبخند قشنگى داشت. صندلى را عقب كشيدم و باهاش حرف زدم.
"حضرت آقا خيلى دوستت داره. وقتى حضرت آقا نماز ميت رو ميخوند، عبارت اللهم لا نعلم منه الا خيرا را كه گفت با صداى بلند گريه كرد، با گريه هاش همه گريه كرديم. چرا گذاشتى صداى گريه آقا بلند بشه؟"
ياد ٥ شنبه افتادم كه بعد از ديدن آقاجون تو گلزار خودم را براى دعاى كميل رساندم حرم حضرت معصومه. ميرداماد روضه ايى را خواند كه براى اولين بار معنى اش رو ميفهميدم. امام حسين دست به كمر، عنان اسب برادرش را گرفته بود و به سمت خيمه ها مى اومد. دخترش سكينه جلو اومد و سراغ عموش عباس را گرفت.صداى گريه سكينه و گريه امام حسين را ميشنيدم. همان شب بهم الهام شد ممكنه اتفاقى بيفته. حضرت معصومه را قسم دادم به غربت يتيم هاى امام حسين به بيچارگى امون رحم كنه.
بعد از شهادتش فهميدم حاجى اين روضه را دوست داشت. شنيدم وقتى حضرت سكينه جلو اومد و سراغ عمو را گرفت حاج قاسم نميتونست ادامه روضه رو تحمل كنه و از مداح ميخواست ديگه ادامه نده.
ى ميليون پول لازم داشتم براى درمان پسر آقاجون. پسر شهيدى كه عاشقش شده بودم ولى مصطفى ازم فرار ميكرد. عاشق دخترى بود تو ١٤ سال پيش. تو سرما تو گرما ميرفتم پيش آقاجون تا دل پسرش را نرم كنه.زندگى برام بى معنى بود. پيش خيلى از مشاوره ها رفتم. تنها حرف درستى كه از يكى از مشاوره ها شنيده بودم اين بود كه بايد درمان بشه و براى شروع ى ميليون پول نياز داشتم. به عكس حاج قاسم زل زدم و گفتم همه ميگن خيلى بزرگى بهم ثابت كن به همين مردانگى كه ميگن هستى! هروقت كه موقعيتش را داشتم اين روضه را برات ميگيرم. به همان شماره كه با عكس حاج قاسم حرف زدم، پيام دادم. يك هفته به حرفهام گوش داد، نصيحتم كرد ولى گوشم بدهكار نبود. على رغم ميلش بهم قرض داد. ولى همچنان ايستاد و كمكم كرد بلند بشم و به زندگى لبخند بزنم. بهم خطاطى ،نقاشى،عكاسى ياد ميداد، حتى آشپزى ،پاك كردن سبزى. بهم ياد داد حواسم به مادرم باشه، از آشپزى و پاك كردن سبزى متنفر بودم ولى كارى باهام كرد كه هر روز منتظر بودم براى خانه سبزى بخرند تا اين آيه را بخونم " رب ادخلنى مدخلا صدق و اخرجنى مخرجا صدق و اجعلنى من لدنك ناصرا" . آموزشها مجازى بود. هروقت بهش سلام ميدم و جواب ميده عليكم السلام گويا حاج قاسم بهم جواب سلام ميده. عشق به مصطفى تبديل شد به دعا براى فرج و ظهور آقا و عشق به ديدن و دعا براى سربازى امام زمان. حاجى به قولم عمل كردم و با همان پول روضه ايى كه را كه دوست داشتى تو فاطميه گرفتم.

 به قلم زهرا آقامحمدى 

۵
از ۵
۱۸ مشارکت کننده