شعر فراق امام زمان (عج)

 

 

 

دلم خوش است که عمری به پای گلزارم

مباد آنکه برون افکنی زگلزارم

چگونه یار بخوانم تو را که می بینم

تو خوب تز زگل استیّ و من کم از خارم

دو قطره اشگ خجالت هزار کوه گناه

کرامتی که همین است جنس بازارم

محبّت تو نیاید زسینه ام بیرون

اگر کُشند به تیغ و کَشند بر دارم

به چشم پادشهان ناز می کند پایم

که خاک راه غلامان حضرت یارم

به حشر هم که برانی مرا زخویش هنوز

از این که نام تو بردم به تو بدهکارم

پر از توام به تهی دستی ام نگاه مکن

مگو که هیچ ندارم ببین تو را دارم

من و محبّت تو حیف حیف حیف از تو

تو و رفاقت من، خواب یا که بیدارم؟

شراره ای بزن از سوز خویش بر جگرم

کز این شراره بسوزد تمام آثارم

به نار عشق تو یک عمر سوختم مگذار

دوباره روز قیامت برند در نارم

منم غلام غلام سیاه تو «میثم»

که با سرشک، بُود سبز نخل پُر بارم

 
۵
از ۵
۲۱ مشارکت کننده