چرا قرآن مثال زده است

 

چرا قرآن «مثال» زده است؟

در قرآن مجید مثل های زیادی، بیش از پنجاه مَثَل، (۵) دیده می شود. تنها در سوره بقره ـ که دوّمین سوره قرآن است ـ حدّاقل ده مثل ذکر شده است. چه حکمتی در این مثالها نهفته است که خداوند تا این میزان مثل آورده است؟

 

پاسخ: مَثَل یعنی تشبیه حقایق عقلی به امور حسّی و قابل لمس. از یک سو، مسائل عقلی بسیاری وجود دارد که اکثر مردم قابلیّت فهم و جذب آن را پیدا نمی کنند. و از سوی دیگر، مردم به محسوسات و عینیّات عادت کرده اند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدین معناست که دیده ها و امور قابل لمس، آسان تر و بهتر درک می شود. بدین خاطر است که خداوند متعال برخی از مفاهیم بلند عقلی را در قالب مثلها بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراک خود دریابند. بنابراین، فلسفه مثلهای قرآن، تنزّل مسایل بلند و عمیق و بیان آنها در اُفق فکر مردم است.

 

مثل های عملی و لسانی

این نکته قابل توجّه است که مثل گاهی عملی است و به زبان کردار بیان می شود و گاهی لفظی است و به زبان گفتار.

 

مثلهای قرآن مجید از نوع دوّم است؛ ولی در سیره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) و ائمّه هدی (علیهم السلام) گاهی مثالهای عملی نیز دیده می شود که طبعاً اثر بیشتری هم دارد. (۶)

 

به دو نمونه آن توجّه کنید:

۱ـ گناهان کوچک وقتی که انبوه می شود!

روزی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) به همراه عدّه ای از یاران خود به سفر رفتند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) تصمیم گرفت خطر گناهان صغیره را ـ که مردم به خاطر صغیره بودنش کمتر بدان توجّه می کنند ـ گوشزد کند. در بیابانی خشک و بی آب و علف به اصحابش دستور داد مقداری هیزم جمع کنند ـ شاید منظور دیگری از تهیّه آتش، مورد نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بوده است ـ اصحاب عرض کردند: در این بیابان هیزمی وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو کنید؛ هر مقدار یافتید ولو اندک کافی است. اصحاب پراکنده شدند و هر یک پس از لحظاتی هیزم مختصری جمع کردند. حضرت دستور داد هیزم ها را یک جا بریزند، وقتی هیزم های کم، یک جا جمع شد؛ چشمگیر و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد؛ هیزم ها آتش گرفت؛ آتش شعله کشید؛ شعله ها حرارت آفریدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در این جا فرمودند: «هکَذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: اِیّاکُمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نیز این گونه ـ همانند این هیزم ها ـ جمع می شوند! بنابراین، از گناهان صغیره نیز بپرهیزید. (۷)

آری گناه صغیره هم مانند این هیزم ها، کم کم جمع می شوند و ناگهان تبدیل به کوهی از آتش می شوند. خطر گناه صغیره همین بی توجّهی به آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با این مثل عملی، خطر آن را گوشزد کرد.

 

۲ـ ترسیم آتش سوزان جهنّم

حضرت علی(علیه السلام) در زمانی که خلیفه بر حق مسلمانان است و اختیار بیت المال با اوست، برادرش عقیل که مردی عیالوار و محتاج است و دریافتی سرانه او از بیت المال، مخارج زندگیش را تأمین نمی کند، به خدمت برادر می رسد و سهم بیشتری را از بیت المال تقاضا می کند.

حضرت علی (علیه السلام) برای نشان دادن زشتی درخواست و عذاب گناه بی عدالتی به برادر خود، آهن سرخ شده ای را به طرف دست برادر می برد ـ بر خلاف گمان بعضی از مردم، به دست او نمی زند ـ فریاد «عقیل» بلند می شود که این چه رفتاری است که با برادر نابینای خود می کنی!؟ حضرت علی(علیه السلام) در جواب فرمودند: برادرم! تو نمی توانی این آتش اندک دنیا را تحمّل کنی! چگونه مرا به آتش جهنّم که قابل مقایسه با آتش دنیا نیست دعوت می کنی؟ (۸)

تو طاقت حرارت آتش دنیا نداری! چگونه مرا به ناخشنودی خدا برای خشنودی بنده او وا می داری که سرانجامی جز دوزخ سوزان ندارد؟ تو طاقت عذاب گرمای ناچیز نداری! چگونه مرا به نافرمانی از خدا و دوری از راه حق و عدالت فرا می خوانی که پیامدش عذاب الهی است؟

 

این مَثَلها درک و فهم بسیاری از مفاهیم را آسان می سازد. اگر به جای این مَثَل عملی، موعظه و نصیحت می شد، این اندازه موثّر نبود. این مثل نه تنها برای «عقیل» و در آن عصر و زمان، بلکه در همه عصرها و زمانها قابل فهم همگان است. بخاطر این آثار است که قرآن از مثلها بهره گرفته است.

 

هدف از مثَل ها از زبان قرآن

در آیاتی از قرآن، هدف از مثلهای قرآنی بیان شده است؛ به سه نمونه از آن توجّه کنید:

۱ـ در آیه ۲۵ سوره ابراهیم پس از این که کلمه «طیّبه» را به «شجره طیّبه» تشبیه می کند ـ که بحث آن خواهد آمد ـ در آخر آیه می فرماید: «وَ یَضْرِبُ اللّهُ الاَمْثالَ لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» خداوند برای مردم مَثَلها می زند، شاید متذکّر شوند.

بنابراین آیه، هدف از «مَثَل» تذکّر و یادآوری است.

 

۲ـ در آیه ۲۱ سوره حشر بعد از تشبیه قلب انسانهای سیاه دل، به کوه ها و این که اثر قرآن بر کوه ها بیشتر از تأثیر آن بر قلب بعضی از انسانها است؛ می فرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» ما این مَثَلها را برای مردم بیان می کنیم، شاید تفکّر و اندیشه کنند. بر اساس این آیه شریفه، هدف از «مثل» تفکّر و اندیشیدن است.

 

۳ـ در آیه ۴۳ ـ ۴۰ سوره عنکبوت، پس از این که کسانی را که غیر خدا را ولیّ خود قرار داده اند، به عنکبوتی تشبیه می کند که به تارهای خود اعتماد و اتّکا دارد؛ می فرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما یَعقِلُهَا اِلاّ الْعالِمُونَ» ما این مثلها را برای مردم می زنیم ولکن این مَثَلها را جز عالمان و اندیشمندان درک نمی کنند. طبق این آیه شریفه، هدف از «مَثَل» تفکّر عالمانه است.

 

از آیات یاد شده نتیجه گرفته می شود که سه مرحله را در تأثیرگذاری مثلها بر انسان می توان شناخت:

 

اوّل: مرحله تذکّر ویادآوری است که حقیقت پیام الهی در خاطر مرور می شود؛

دوّم: مرحله اندیشه وتفکّر است که به موضوع مثل وحکمت آن اندیشه می شود؛

و سوّم: مرحله ادراک است که با تفکّر، حقایق شناخته و درک شود. (۹)

 

اهمّیّت پیام مثل

مردم در بسیاری از امور، بزرگی را دلیل بر عظمت و کوچکی را دلیل بر کم اهمّیّت بودن آن امر تلقّی می کنند؛ در حالی که چنین نیست. مهم، پیامی است که مراد گوینده می باشد. در قرآن نیز موضوع مهم، پیامی است که در مثال بیان می شود نه بزرگی و کوچکی چیزی که به آن مثال زده می شود (مُمَثّل).

 

خداوند حکیم در آیه شریفه ۲۶ سوره بقره می فرماید: «اِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی اَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا فَاَمّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا اَرادَ اللّهُ بِهَـذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثیراً وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفاسِقِینَ. »

 

خداوند ابایی ندارد که (به موجودات ظاهراً کوچکی مانند) پشه، و حتّی کمتر از آن مثال بزند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، می دانند که آن، حقیقتی است از طرف پروردگارشان؛ و امّا کافران (این موضوع را بهانه قرار داده) می گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است!؟ خدا جمع زیادی را با آن گمراه، و گروه بسیاری را هدایت می کند؛ ولی تنها فاسقان را گمراه می سازد!

 

درآمدی بر آیه شریفه:

با تأمّل در این آیه شریفه، نتایج زیر به دست می آید:

اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدایت و رستگاری مردم بیان فرمودند؛

دوّم: موضوع و محتوای مثل اهمّیّتی بیش از ظاهر مضمون و موجودات یاد شده در آن دارد؛

و سوّم: هر مخلوقی و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.

 

شرح و تفسیر آیه

پیش از تفسیر و به منظور آماده سازی ذهنی برای درک عمیق تر آن، مختصراً به شأن نزول این آیه شریفه اشاره می شود.

 

یکی از عمده ترین ویژگی های منافق بهانه جویی اوست. منافق در هر مسأله ای بهانه جویی و اشکال تراشی می کند. او به جهت گیری مخاطب خود کاری ندارد؛ زیرا همواره از موضع مخالف می نگرد و عمل می کند. به عنوان مثال: فرض کنید شخصی یا گروهی در یک شهر، یک مرکز اسلامی شامل مسجد، کتابخانه، مصلّی، بیمارستان، خانه سالمندان و... بنا کنند، منافق در مقابل این کار بهانه جویی می کند، می گوید: با وجود مردمان گرسنه در این شهر آیا ساخت چنین بنای بزرگ و پرهزینه ای، کاری درست و پسندیده است؟ آیا بهتر نبود که مخارج ساخت این مرکز، در راه سیر کردن گرسنگان صرف می شد؟ آیا بهتر نبود این هزینه برای ازدواج جوانان نیازمند به کار می رفت؟ آیا بهتر نبود که با این پول هنگفت، بیماران تنگدست درمان می شدند؟ آیا بهتر نبود این سرمایه فراوان در راه تعلیم و تربیت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف می شد!؟

 

حال اگر همان شخص یا جمعیّت خیریّه، از ابتدا آن سرمایه عظیم را در امور خیریّه؛ مانند اطعام گرسنگان، کمک به جوانان، درمان بیماران و... صرف می کردند، باز همان منافق به نوعی دیگر بهانه جویی می کرد و مثلا می گفت: این چه اسلام و مسلمانی است که در این شهر حتّی یک مسجد وجود ندارد و شما سرمایه های عظیمی را به آن کارهای بی حاصل اختصاص می دهید! شما با این کارها اسلام را از بین بردید! از یهود و نصاری یاد بگیرید که چه عبادتگاههای زیبایی می سازند، که انسان را ناخودآگاه به سوی خود جذب می کند! از هندوها یاد بگیرید که برای بتهای بی جان خود چه معابد عظیمی بنا می کنند و ...

 

خلاصه این که؛ کار منافق مخالف خوانی، پاشیدن تخم نفاق و اختلاف و ناراحت کردن دیگران است.

 

با توجّه به این مقدّمه، به تفسیر و شرح آیه شریفه مذکور می پردازیم:

وقتی که بعضی از مثلهای قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گیری کردند که «این چه مثلهایی است که در قرآن آمده است!؟ » شأن خداوند بزرگ، بالاتر از این است که به موجودی ضعیف مثل عنکبوت و مگس(۱۰) و یا به موجودی بی جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند! (۱۱) و منظورشان از این گفته ها این بود که «اینها، آیات قرآنی، از سوی خدا نازل نشده است و وحی نیست! »

 

البتّه اگر این آیات و مثلها نازل نمی شد و یا با کلامی دیر فهم و کلماتی دشوار و عباراتی پیچیده بیان می شد، منافقان قطعاً به گونه ای دیگر بهانه جویی و اشکال تراشی می کردند که: «این چگونه می تواند کلام خدا باشد در حالی که ما چیزی از آن نمی فهمیم؟ و یا چرا خداوند این مفاهیم عالی و مطالب پیچیده را با بیانی ساده مطرح نکرده است تا برای همه قابل فهم و درک باشد!؟ » همان گونه که منافقان زمان حضرت شعیب این مطلب را گفتند؛ خداوند در آیه شریفه ۹۱ سوره هود می فرماید: «قالُوا یا شُیَعْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَرَاک فینا ضَعیفاً وَ لَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما اَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیز».

 

گفتند: ای شیعب! بسیاری از آنچه را می گویی، ما نمی فهمیم و ما تو را در میان خود، ضعیف می یابیم. و اگر به خاطر قبیله کوچکت نبود، تو را سنگسار می کردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری!

 

با استفاده از آیه شریفه روشن می شود که منطق اینها بهانه جویی است؛ از طرفی می گویند: «سخنان تو را نمی فهمیم» و از طرف دیگر اظهار می کنند «تو را به خاطر قبیله ات رها کرده ایم و گرنه می کشتیم» حضرت شعیب در جواب آنها فرمود: «آیا خداوند عزیزتر است یا قبیله کوچک من!؟ »(۱۲)

 

چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بی جان یا ضعیف بهانه گیری می کردند، آیه ۲۶ سوره بقره نازل شد و به این دو رویان اشکال تراش جواب داد که: «هیچ مانعی ندارد که خداوند بزرگ به پشه، بلکه کوچکتر از پشه مثال بزند...» چون فصاحت و بلاغت سخن ایجاب می کند، گاهی به موجودات بزرگ و گاهی به موجودات بزرگ و گاهی به موجودات کوچک مثال زده شود؛ هر گاه منظور از مثل بیان عظمت چیزی باشد معمولا به موجودات بزرگ مثال زده می شود و اگر هدف، نمایش و بیان سستی و ناتوانی چیزی باشد به حیوانات و موجودات ضعیف.

 

بنابراین، همواره مثال به موجودات و اشیای بزرگ نشانه و دلیل فصاحت و بلاغت مثل و کلام نیست. در نتیجه هیچ ایرادی وجود ندارد که خداوند به هر چیزی که مناسب با موضوع کلام باشد مثال بزند.

 

مؤمنان و صالحان که محتوا و حقیقت این مثالها را می فهمند، می دانند که از جانب خداست و منکر آن نمی شوند؛ ولی منافقان و کافران که لجوج و متعصّب و بهانه گیر هستند، اشکال تراشی می کنند و می گویند: «چرا خداوند چنین مثلهایی زده است که باعث گمراهی عدّه ای و سبب هدایت عدّه دیگر شود!؟ »

 

اشتباه منافقان

اشتباه بزرگ منافقان این بود که نمی خواستند به این مهم توجّه کنند که: «یکی از شاخه های اعجاز قرآن مجید، معجزه پیامبر (صلی الله علیه وآله)، فصاحت و بلاغت آن است».(۱۳)

 

فصاحت و بلاغت ـ که موضوع یکی از علوم و دروس حوزه های علمیّه است ـ به اختصار عبارت است از «بیان جذّاب و بیان رسا» به تعبیر دیگر اگر ظاهر سخنی زیبا باشد آن سخن را فصیح گویند و اگر سخنی دارای معنای بلند و پر محتوا باشد آن را بلیغ نامند.

 

بنابراین؛ فصاحت و بلاغت ـ که از شاخه های اعجاز قرآن است ـ به معنای زیبای ظاهری و بلندی محتوا می باشد.

 

قرآن مجید براستی فصیح و بلیغ است؛ یعنی هم ظاهری زیبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب می کند و هم دارای معانی و مطالب بلند و پر معناست. قرآن به دیدگاه عربها، تا آن اندازه فصیح و بلیغ و جذّاب بود که دشمنان، آن را سحر و جادو می خواندند! زیرا که شنونده را بی اختیار تسلیم خود می کرد و خودِ این اتّهام اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسیاری بودند که با شنیدن چند آیه قرآن ایمان آوردند و دلباخته آن شدند.

۵
از ۵
۱۸ مشارکت کننده