فعاليت سياسي امام صادق(ع)

 

 

اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت:‏

امام به منظور تبليغ جريان اصيل امامت، نمايندگاني به مناطق مختلف مي‏فرستاد. از آن جمله، شخصي به نمايندگي از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولايت او دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند و گروهي سرباززدند و منكر شدند و دسته‏اي به عنوان احتياط و پرهيز (از فتنه!) دست نگه داشتند. آنگاه به نمايندگي از طرف هر گروه، يك نفر به ديدار امام صادق (ع) رفت. نماينده گروه سوم در جريان اين سفر با كنيز يكي از همسفران، كار زشتي انجام داد (و كسي از آن آگاهي نيافت). هنگامي كه اين چند نفر به حضور امام رسيدند، همان شخص آغاز سخن كرد و گفت: شخصي از اهل كوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولايت تو دعوت كرد؛ گروهي پذيرفتند، گروهي مخالفت كردند، و گروهي نيز از روي پرهيزگاري و احتياط دست نگه داشتند. امام فرمود: تو از كدام دسته هستي؟ گفت: من از دسته احتياط‏كار هستم. امام فرمود: تو كه اهل پرهيزگاري و احتياط بودي، پس چرا در فلان شب احتياط نكردي و آن عمل خيانت‏آميز را انجام دادي؟! چنانكه ملاحظه مي‏شود، در اين قضيه فرستاده امام، اهل كوفه و منطقه مأموريت، خراسان بوده در حالي كه امام در مدينه اقامت داشته است، و اين، وسعت حوزه فعاليت سياسي امام را نشان مي‏دهد.

امام صادق (ع) و رويارويي با عباسيان:

بني عباس در آغاز كشمكش با بني اميه، شعار خود را طرفداري از خاندان پيامبر (بني هاشم) و تحقق قسط و عدل قرار دادند. در واقع، از آن‏جا كه مظلوميت خاندان پيامبر در زمان حكومت امويان دل‏هاي مسلمانان را جريحه دار ساخته بود، و از طرف ديگر امويان بنام خلافت اسلامي از هيچ ظلم و ستمي فروگذاري نمي‏كردند، بني عباس با استفاده از تنفر شديد مردم از بني اميه و به عنوان طرفداري از خاندان پيامبر توانستند در ابتداي امر پشتيباني مردم را جلب كنند. ولي نه تنها وعده‏هاي آنان در مورد رفع مظلوميت از خاندان پيامبر و اجراي عدالت عملي نشد، بلكه طولي نكشيد كه برنامه‏هاي ضد اسلامي بني اميه، اين بار با شدت و وسعتي بيشتر اجرا گرديد، به طوري كه مردم، باز گشت حكومت اموي را آرزو نمودند! از آنجا كه حكومت سفاح، نخستين خليفه عباسي، كوتاه مدت بود و در زمان وي هنوز پايه‏هاي حكومت عباسيان محكم نشده بود، در دوران خلافت او فشار كمتري متوجه مردم شد و خاندان پيامبر نيز زياد در تنگنا نبودند، اما با روي كار آمدن منصور دوانيقي، فشارها شدت يافت. از آن‏جا كه منصور مدت نسبتاً طولاني، يعني حدود بيست و يك سال، با امام صادق (ع) معاصر بود، لذا بي مناسبت نيست كه قدري پيرامون فشارها و جنايتهاي او در اين مدت طولاني به بحث و بررسي پردازيم:

امام صادق (ع) و رخدادهاي سياسي

الف: قيام زيد شهيد:

در دوران حيات امام صادق - عليه السلام - حوادث سياسي مهمي رخ داد كه از جمله آنها جنبش علويان (قيام زيد بن علي در سال 122 و قيام محمدبن عبدالله بن حسن و برادرش ابراهيم در سالهاي 145 و 146 هجري) و جنبش عباسيان بود كه به دنبال آن حكومت اموي سقوط كرده و عباسيان روي كار آمدند. جدايي عباسيان و علويان نيز كه زمينه‌هاي آن قبل از به حكومت رسيدن آل عباس آماده شده بود، از جمله حوادثي است كه در زمان آن حضرت به وقوع پيوست. در اينجا نمي‌توان مسائل سياسي و ديني مهمي را كه از اوائل قرن اول هجري به دست علويان و عباسيان (مجموعا بني هاشم) به وجود آمده به طور مفصل و كامل مطرح كرد، اما كوشش خواهيم كرد آن مقدار از مسائل مزبور را كه به نوعي ارتباط با امام صادق - عليه السلام - دارد توضيح دهيم.

محبوبيتي كه علويان ـ به ويژه فاطميان ـ در ميان دوستاران اهل بيت داشتند، آل عباس نداشتند. اين وضعيت دلائل متعددي داشت كه برخوردهاي شخص پيامبر با آنان از مهمترين آنها بود. افزون بر اين، مسأله امامت امير مؤمنان و فرزندانش كه حداقل براي شيعيان، مسأله بسيار با اهميتي بود، ميزان اين محبوبيت را بالا مي‌برد. فاطميان تنها بقاياي نسل رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بودند كه اين امر نيز مي‌توانست ارزش و موقعيت ويژه‌اي به آنها بدهد. پس از شهادت امام حسين - عليه السلام -، محمدبن حنفيه بود كه براي مدتي، از موقعيت اجتماعي ـ سياسي قابل توجهي برخوردار بود، اما شخصيت علمي و اخلاقي امام سجاد - عليه السلام - كم‌كم جاي خود را در جامعه باز كرد و به صورت تنها شخصيت مورد توجه در ميان اهل بيت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درآمد. او تنها پسر از فرزندان حسين بن علي - عليه السلام - بود كه از حادثه هولناك كربلا جان سالم بدر برد و با بقاي خود مانع از آن شد كه سلسله نسل فاطمه دختر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از طريق امام حسين - عليه السلام - در تاريخ از ميان برود. عبدالله بن عباس از شخصيت‌هاي علمي معروف صدر اسلام بود كه مصاحبت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را درك كرد و يكي از بزرگترين و موثق‌ترين محدثان عصر خود به شمار مي‌آمد. تا زماني كه زنده بود (سال 68) اختلافي ميان علويان و بني عباس وجود نداشت، اما پس از او به تدريج اختلاف آغاز شد. گو اين كه نه تنها او كه هيچ يك از عباسيان در كربلا حاضر نشدند.

در اوائل قرن دوم، عباسيان به فكر استقلال از علويان افتاده و در خفا مردم را به سوي خود دعوت مي‌كردند؛ اما اميد چنداني به پيروزي خود نداشتند. علت اين امر هم آن بود كه از نظر مردم، آل علي تنها بازماندگان نسل پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به شمار مي‌آمدند. مظلوميت اين خانواده به خصوص پس از حادثه جانگداز كربلا، حيثيت اجتماعي آنان را ميان مردم به طور شگفتي بالا برده بود. حركتي كه زيدبن علي بن الحسين - عليه السلام - آغاز كرد، تأكيدي بر اهميت علويان در ميان مردم عراق بود. زيدبن علي، برادر امام باقر - عليه السلام - بود و با توجه به اهميت زيادي كه امام باقر از لحاظ علمي در جامعه داشت، موقعيت چشم گيري براي زيد و حركت انقلابي او به وجود آمد، وي در شمار محدثان بود و به سبب علوي بودنش مورد توجه فراوان مردم عراق قرار داشت.

امام باقر - عليه السلام - در سال 114 يا 117 رحلت فرمود و پس از آن امام صادق - عليه السلام - به عنوان ششمين امام از امامان شيعه - عليه السلام -، نظرها را به سوي خود جلب كرد. اواخر دهه دوم قرن دوم، زيد پس از پشت سر گذاشتن يك سلسله اختلافات و مشاجرات لفظي با هشام بن عبدالملك، تصميم به اعتراض عليه قدرت حاكم گرفت و در صفر (سال 122) در كوفه دست به يك حركت انقلابي زده و پس از دو روز درگيري نظامي به شهادت رسيد. آنچه در اينجا براي ما اهميت دارد، مسأله برخورد امام صادق - عليه السلام - با خروج زيد مي‌باشد.

در روايات شيعه آمده است كه زيد از معتقدان و مريدان به امامت امامان شيعه از جمله امام باقر و صادق - عليه السلام - بوده است، چنانكه از او نقل شده كه مي‌گفت: جعفر امامُنا في الحلال و الحرام.( رجال النجاشي، ص 130؛ كفايه الاثر، ص 327، و نك: سيره و قيام زيدبن علي، حسين كريمان، ص 49 به بعد) جعفر، امام ما در حلال و حرام است. نيز از روايات معصومين اين موضوع به دست مي آيد كه شخص زيد شهيد و قيامش مورد تاييد آنان بوده است. در روايتي از امام صادق - عليه السلام - درباره زيد چنين آمده است: رحمه الله، اما أنَّه كان مؤمناً و كان عالما و كان صدوقاً، اما أنّه لو ظفر لَوَفَي، اما إِنَّه لو ملك يَعرِف كيف يُضَعْها.( همان، ص 385. ) خدا او را رحمت كند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راست گويي بود، كه اگر پيروز مي‌شد وفا مي‌كرد و اگر زمام امور را به دست مي‌گرفت، مي‌دانست آن را به دست چه كسي بسپارد. در اين زمينه، روايات زيادي نقل شده، است. به هر روي، در اين حركت شورشي را عليه امويان ـ كه از نظر وي سمبل جاهليت بودند ـ رهبري كرد كه نزديك به هشتاد سال ميان خانواده او و آنها بر سر خلافت اسلامي جنگ و جدالهايي در جريان بود. در رواياتي چند از امام صادق - عليه السلام - خبر شهادت زيد در محله كناسه كوفه از قبل خبر داده شده است.( عيون اخبار الرضا، ج 1، باب 25؛ امالي صدوق، مجلس 10، ص 40؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 468؛ سيره و قيام زيدبن علي، ص 168. ) در نقل ديگري آن حضرت در برابر كساني از شيعيان كه از زيد تبري مي‌جستند، او را تأييد فرموده است.( خطط مقريزي، ج 4، ص 307؛ نامه دانشوران، ج 5، ص 92؛ فوات الوفيات، ج 1؛ ص 210. ) هر دو قسم اين روايات در مصادر اهل سنت نقل شده است.

به هر حال مسلّم است كه حضرت به قيام زيد، به عنوان «قيامي بر ضد ستمگري» مي‌نگريستند، چنانكه شخصيت اخلاقي زيد را نيز تأييد مي‌فرمودند و حاضر نبودند كسي به ايشان جسارت كند. در نقلي آمده است كه حكيم بن عياش كلبي كه عثماني مذهب بود در شعري گفت: صَلَبًنا لكم زيدا علي جِذْع نخلهٍ و لم أرُ مهديَا علي الجِذْع يُصْلب و قِستُم بِعْثمان عليَا سفاهةً و عثمانْ خير‏‎ٌ من علي و أطيب؛ ما زيد را بر شاخه‌هاي نخل به دار آويختيم و مهدي‌اي ديده نشده كه به شاخ نخل به دار آويخته شود. شما از روي سفاهت علي را با عثمان مقايسه كرديد در حالي كه عثمان بهتر و پاك‌تر از علي است. زماني كه اين شعر به امام صادق - عليه السلام - رسيد، حضرت در حالي كه دستانشان لرزان بود به آسمان بلند كردند و فرمودند: اللهم إن كان عندك كاذباً فَسلَّط عليه كلبَك. خداوندا! اگر دروغگوست، سگ خود را بر او مسلط فرما. گفته شده كه بني اميه او را براي كاري به كوفه فرستادند كه در راه شيري او را كشت. وقتي خبر به امام صادق - عليه السلام - رسيد، آن حضرت به سجده افتاد و فرمود: الحمدْلله الذي أَنْجُزَنا ما وعدنا.( نثر الدر، ج 1، صص 352، 353.)در نقل ديگري آمده كه حضرت از ابوولّاد كاهلي درباره زيد سؤال كردند. او گفت: او را در حالي كه مصلوب بود ديدم. كساني او را شماتت مي‌كردند و افرادي ستايشش مي‌نمودند. حضرت فرمود: ستايش كنندگان با او در بهشتند و شماتت كنندگان شريك خون او.( نثر الدر، ج 1، ص 353.)

پس از قيام زيد و به خصوص به دنبال روي كار آمدن بني عباس، بني الحسن از بني الحسين جدا شدند و به بهانه زيد و فرزندش يحيي، روي كار آوردن يكي از بني الحسن به نام محمد بن عبدالله بن الحسين بن حسن بن علي - عليه السلام - را وجهه همت خود قرار دادند. اينها به تدريج گروهي از شيعيان را نيز به دور خويش جمع كردند كه عنوان زيديه بر آنان اطلاق گرديد. همانگونه كه پس از اين خواهيم ديد در ميان جعفري‌ها و زيدي‌ها اختلافات شديد و مبارزات داغي آغاز شد كه در جريان آن، زيدي‏ها، امام صادق - عليه السلام - را آماج ايراد اتهاماتي قرار دادند. در حديثي آمده است: زيديان امام صادق را متهم مي‌كردند كه ايشان اعتقاد به جهاد در راه خدا ندارد. امام اين اتهام را از خود رد كرده، فرمود: ولكنّي أكْره أن أدع علمي الي جهلهم.( تهذيب، ج 2، ص 43؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 32.) ولي من نمي‌خواهم علم خود را در كنار جهل آنان بگذارم.

ب: امام صادق - عليه السلام - و دعوت ابوسلمه

سياستِ نخست امام صادق - عليه السلام - يك سياست فرهنگي و در جهت پرورش اصحابي بود كه از نظر فقهي و روايي از بنيان گذاران تشيع جعفري به شمار آمده‌اند. تلاشهاي سياسي امام در برابر قدرت حاكمه در آن وضعيت، در محدوده نارضايي از حكومت موجود، عدم مشروعيت آن و ادعاي امامت و رهبري اسلام در خانواده رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود. از نظر امام صادق - عليه السلام - تعرض نظامي عليه حاكميت، بدون فراهم آوردن مقدمات لازم ـ كه مهمترينش كار فرهنگي بود ـ جز شكست و نابودي نتيجه ديگر نداشت. براي اين كار به راه انداختن يك جريان شيعي فراگير با اعتقاد به امامت، لازم بود تا بر اساس آن قيامي عليه حاكميت آغاز و حصول به پيروزي از آن ممكن باشد وگرنه يك اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمي‌آورد بلكه فرصت طلبان از آن بهره‌برداري مي‌كردند. چنانكه در جريان حركتي كه زيدبن علي و پس از آن يحيي بن زيد در خراسان به آن دست زدند، بني عباس بيشترين بهره را برده و در عمل، خود را به عنوان مصداق شعار «الرضا من آل محمد» تبليغ كردند. همراه با اين تلاشها آن عده از طالبيان كه بنا به نقل برخي، به طرفداري از جانشيني ابوهاشم بن محمد بن حنفيه فعال بودند به قتل رساندند. نتيجه كار بعدها معلوم شد؛ زيرا فقه جعفري، بنيانگذار تشيع نيرومندي گشت كه روز به روز اوج بيشتري گرفت، اما زيديه و خوارج كه منحصراً در خط سياست كار مي‌كردند، طولي نكشيد كه دچار محدوديت فرهنگي شده و كم‌كم موضع نسبتا نيرومند خود را از دست دادند و رو به افول گذاشتند. در نتيجه بني عباس به پيروزي سياسي ـ نظامي رسيده و زمام امور كشور پهناور اسلامي را به دست گرفتند. اين در حالي بود كه كانديداي بني هاشم، يك نفر از فرزندان امام حسن - عليه السلام - به نام محمد بن عبدالله بود كه پس از اين از وي سخن خواهيم گفت.

در اينجا ازرابطه امام صادق - عليه السلام - با قيام بني عباس بحث مي‌كنيم: كار اصلي دعوت بني عباس به دست دو نفر ـ ابو سلمه خلّال كه به عنوان «وزير آل محمد» شهرت داشت (الوزراء و الكتاب، ص 84؛ او و ابومسلم هر دو از موالي به حساب مي‌آمدند. ) و ابومسلم خراساني ـ انجام شد. چنانكه در جاي خود روشن شده، در ابتدا شعار اصلي نهضت دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه كه مردم از اين شعار در مي‌يافتند اين بود كه قرار است شخصي از خاندان رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - كه طبعا جز علويان كسي نمي‌توانست باشد، بايد به خلافت برسد. ولي ضعف سياسي علويان و تلاش بي وقفه بني عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغيير داد. در عين حال تا آخرين روزها، در عراق كليد كار در دست ابوسلمه خلال بود كه در كوفه، سفاح و منصور را تحت نظر داشت تا آنكه به محض سقوط امويان از مردم براي سفاح بيعت گرفت. اما چندي بعد به اتهام دعوت براي علويان و اينكه تلاش مي‌كرده علويان را جايگزين عباسيان نمايد، كشته شد. ماجرا از اين قرار بود كه ابوسلمه نامه‌اي به امام صادق - عليه السلام - و دو نفر ديگر از علويان نوشت و ابراز تمايل كرد تا در صورت قبول آنها، براي ايشان بيعت بگيرد. امام صادق - عليه السلام - آگاه بود كه چنين دعوتي پايه‌اي ندارد. حتي اگر پايه‌اي هم مي‌داشت، امام وضعيت را براي رهبري يك امام شيعه مناسب نمي‌ديد. از نظر امام صادق - عليه السلام - دعوت ابوسلمه نمي‌توانست جدي تلقي شود. از اين رو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده او فرمود: «ابو سلمه، شيعه شخص ديگري است.»( مروج الذهب، ج 3، ص 269؛ الوراء و الكتاب، ص 86. ) در نقلهاي ديگري آمده است كه ابومسلم نيز در اين باره نامه‌اي به امام صادق - عليه السلام - نوشته بود كه امام در پاسخ او مرقوم داشت: ما أنت من رجالي و لا الزَّمان زماني.( حياه الامام الرضا _ عليه السلام _، ص 49.) نه تو از داعيان من هستي و نه زمان، زمان من است. در هر صورت، عكس‌العمل امام در برابر اين حركت، احتياط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنانكه اتخاذ همين مواضع را با عبدالله بن حسن درباره فرزندش محمد ـ نفس زكيه ـ نيز توصيه فرمود. وفاداري ابوسلمه به بني عباس و تثبيت امامت در خاندان آنها، نشان از جدي نبودن دعوت او است.حتي اگر فرض شود كه او در دعوت خود مصمم بوده ولي به كرسي نشاندن چنين امري با وجود اشخاصي چون ابومسلم و عباسيان عملي نبوده و پذيرفتن آن، افتادن در ورطه نابودي بود. شايد قتل ابوسلمه و ابومسلم به دست عباسيان، بهترين شاهد بر اين امر باشد.

ج: برخورد با منصور:

بخش اخير زندگي امام صادق - عليه السلام - مصادف بود با دوران حكومت منصور. امام صادق - عليه السلام - در ميان بني هاشم به عنوان يك شخصيت معنوي منحصر به فرد مطرح بود. ( شذرات الذهب، ج 1، ص 220؛ جهاد الشيعه، ص 104. ) او در زمان منصور از شهرت علمي برخوردار بوده و مورد توجه بسياري از فقيهان و محدثان اهل سنت بوده است. طبيعي بود كه منصور با توجه به كينه شديدي كه نسبت به علويان داشت، آن حضرت را به شدت زير نظر گرفته و اجازه زندگي آزاد به او نمي‌داد. امام صادق - عليه السلام - نيز همانند پدرانش اعتقاد خود را داير بر اين كه امامت حق منحصر به فرد او بوده و ديگران آن را غصب كرده‌اند، پنهان نمي‌داشت و برخورد بعضي از اصحاب او در موضوع مفترض الطاعه بودن آن حضرت، نشانگر اعتقاد راسخ شيعه به اين امر است. امام صادق - عليه السلام - در حديثي مي‌فرمايد: بُنِيَ الاسلامُ علي الخمس، علي الصلاه و الزكاه و الحج و الصوم والولايه، قال زراره: فقلت: أي شيء من ذلك أفضل؟ فقال: الولاية أفضل لأنها مفتاحْهْنُّ والوالي هو الدليل عليهن.( وسائل الشيعه، ج 1، صص 8ـ 7. ) اسلام روي پنج اصل استوار است، نماز، زكات، حج، روزه و ولايت. زراره مي‌گويد: پرسيدم: كدام يك از اينها از اهميت بيشتري برخوردار است؟ فرمود: ولايت، زيرا ولايت كليد اصول ديگر است و والي است كه مردم را به اين مطالب هدايت مي‌كند.

در اين روايت، ولايت به عنوان اصلي مطرح شده كه اجراي ديگر اصول، در گرو وجود آن است. اين روش براي منصور بسيار خطرناك بود. به اين جهت مترصد فرصتي بود تا به بهانه‌اي امام را به شهادت برساند. ابن عنبه مي‌نويسد: منصور بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفت ولي خدا او را حفظ كرد.( عمده الطالب في انساب آل ابي طالب، ص 195.) فعاليت‌هاي امام به طور عمده در پنهاني انجام مي‌گرفت و آن حضرت مكرر اصحاب خود را به كتمان و حفظ اسرار اهل بيت- عليه السلام - دستور مي‌داد، چنانكه روايات زيادي در اين زمينه از آن حضرت نقل شده است.( مستدرك الوسائل، ج 12، صص 203ـ 291. ) به اين جهت، چگونگي كار امام در تاريخ، به طور دقيق گزارش نشده است، اما همانگونه كه پيش از اين گفتيم، رهبري شيعه به طور مسلم داراي برنامه‌ها و فعاليت‌هاي پنهاني در جهت انسجام امامي مذهبان بوده، چيزي كه در دوره‌هاي بعد آثارش هويدا گشت.

امام معمولا از رفت و آمد به دربار منصور ـ جز در موارد سرباز مي‌زد و به همين سبب هم از طرف منصور مورد اعتراض قرار مي‌گرفت.( مستدرك الوسائل، ج 12، ص 307. ) چنانكه روزي به آن حضرت گفت: چرا مانند ديگران به ديدار او نمي‌رود؟ امام در جواب فرمود: ليس لنا ما نخافك من أجله و لا عندك من أمر الآخره ما نرجوك له ولا أنت في نعمه فنهنّيك و لا تراها نقمه فنعزّيك بها، فما نصنع عندك؟ (كشف الغمه، ج 2، صص 209- 208؛ الامام الصادق _ عليه السلام _، ص 141. ) ما كاري نكرده‌ايم كه به جهت آن از تو بترسيم؛ و از امر آخرت پيش تو چيزي نيست كه به آن اميدوار باشيم؛ و اين مقام تو در واقع نعمتي نيست كه آن را به تو تبريك بگوييم و تو آن را مصيبتي براي خود نمي‌داني كه تو را دلداري بدهيم، پس پيش تو چكار داريم؟ بدينگونه بود كه امام نارضايي خود را نسبت به حكومت او ابراز مي‌داشت، چنانكه با توصيه‌هاي سياسي به افراد مانند: «اياك و مجالسة الملوك»(مستدرك الوسائل، ج 12، ص 310. ) ، «بر تو باد كه از همنشيني پادشاهان دوري كني» ياران خود را نيز از همنشيني سلاطين بر حذر مي‌داشت. و نيز مي‌فرمود: «كفارة عمل السلطان الإحسانْ إلي الإِخوان».(نثر الدر، ج 1. ص 354. ) كفاره همكاري با سلطان، نيكي به برادران است.

آن حضرت عالماني را كه به دربار شاهان رفت و آمد داشتند، از اين كار بيم داده و مي‌فرمود: الفقهاء أ‎ُمناء الرّْسل فاذا رأيتم الفقهاء قد ركبوا الي سلاطين فاتّهموهم.( كشف الغمه، ج 2، ص 184؛ تهذي الكمال، ج 5، ص 88؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 262. ) فقيهان امناي پيامبرانند، اگر فقيهي را ببينيد كه پيش سلاطين رفت و آمد دارد، او را متهم كنيد. روزي منصور از آن حضرت پرسيد: يا أبا عبدالله! لِمُ خَلَقُ الله تعالي الذُّباب؟ فقال: لِيُذِلَّ به الجبابره.( همان، ج 2، ص 158؛ تهذيب الكمال، ج 5. صص 92، 93.) اي ابا عبدالله! خدا پشه را براي چه آفريده است؟ فرمود: براي اين كه دماغ زورگويان را به خاك بمالد. در نقل ديگري آمده است كه منصور به امام گفت: نحن و أنتم في رسول الله سواء، فقال: لو خطب اليكم رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - قد تزوج منكم لجاز له و لايجوز أن یتزوج منّا، فهذا دليل علي أنّا منه و هو منّا. نسبت ما و شما به رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - برابر است. حضرت فرمود: اگر از دختران شما خواستگاري كند مجاز است اما از ما نمي‌تواند. اين دليل آن است كه ما از او هستيم و او از ما.( محاضرات الادباء، ج 1، ص 344.)

رواياتي كه تحت عنوان: «لا تَحاكموا الي الطاغوت»، «طغيانگران را به داوري انتخاب نكنيد» از امام صادق - عليه السلام - نقل شده، نشانه طرز برخورد وي با قدرت حاكم است. آن حضرت در جواب سؤالي در اين زمينه فرمود: ... من تَحَاكَمَ إِليهم ـ السّْلطان و القضّاه ـ في حق او باطل، فانَّما تحاكم الي الطاغوت... ( الكافي، ج 7، ص 41؛ تهذيب. ج 6، ص 218، وسائل الشيعه، ج 18، ص 453. ) هر كس داوري در امور خود اعم؛ از حق يا باطل را به آنان ـ حاكم يا قضات منصوب وي ـ واگذار كند، او طغيانگري را به داوري پذيرفته است. كساني چنين تصور كرده‌اند كه امام لزوما بايد در صدد تحريك مردم براي قيام بر ضد حاكميت بر مي‌آمد. بايد گفت اين باور و عقيده اي است نادرست چرا كه چنين امري در تاريخ شيعه بوده كه مذهب اماميه بيشتر در پي تحكيم بنيادهاي فكري خود بوده و شايد همين امر موجب شده تا از همان زمان، نام مذهب شيعه از نام امام صادق - عليه السلام - كه در اين جهت از ساير امامان ممتاز بودند، به عنوان مذهب جعفري شناخته شود.( رجال كشي، ص 255.) در حقيقت، امامت آن حضرت از اين زاويه بايد مورد بحث واقع شود، امامتي كه در نهايت از سياست فرهنگي به معناي مصطلح آن مي‌رسد. از اينجا است كه مي‌توان به اشتباه فاحشي كه شهرستاني مرتكب آن شده، پي برد. او در مقام وصف برخورد اجتماعي امام مي‌نويسد: ما تغوّض للإمامة قطُّ ولا نازع أحُداً في الخلافة قطّ (الملل و النحل، ج 1. ص 147). هرگز به فكر امامت نيافتاده و با كسي بر سر خلافت به مبارزه نپرداخت. در اصل، امام هويت جامعه شيعه را حفظ كرد و در برابر حاكميت، امامت خود را بر اين جامعه استقرار بخشيد و اين خود عين سياست و مبارزه بر ضد حكومت است. در اينجا به عنوان يك شاهد، روايتي را نقل مي‌كنيم: حسن بن صالح بن حي و يارانش نزد امام صادق - عليه السلام - آمدند. حسن خطاب به آن حضرت گفت: يابن رسول الله ما تقول في قول الله تعالي: «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أُولِي الأمًر منكم»؟ قال: العلماء، فسألوه عن العلماء فقال: الائمة منّا أهل البيت. اي فرزند رسول خدا! نظر شما درباره آيه «از خدا و رسول و اولي الامر اطاعت كنيد چيست؟ حضرت فرمود: مقصود علما است. آنها مقصود از علما را پرسيدند، حضرت فرمود: مقصود امامان از ما اهل بيت است.( شرح الاخبار، ج 3، صص 299ـ 

د: برخورد امام با نفس زكيه

اختلاف ميان فرزندان امام حسن و امام حسين - عليه السلام - از آنجا پديد آمد كه عبدالله بن حسن بن حسن فرزندش محمد را به عنوان قائم آل محمد (مقاتل الطالبيين، ص 141. ) معرفي كرد. پس از آن بود كه اين اختلاف شدت گرفت و البته عباسيان نيز در طول زمان، در تشديد اين اختلاف فعاليت مي‌كردند. بعد از قيام و شهادت زيد، بني هاشم، از علوي و عباسي ـ به جز امام صادق و چند نفر ديگرـ بر بيعت محمدبن عبدالله گردن نهادند. با اطلاعاتي كه از حركت پشت پرده عباسيان داريم، بايد شركت آنها در اين جنبش موقت را براي استفاده از آن دانست. مي توان گفت هم كه در آن زمان هنوز اميد آن كه به قدرت مستقلي برسند نداشتند و به همين مقدار كه در جنبش نفس زكيه به نوايي برسند، راضي بودند. جريان بيعت علويان و عباسيان با نفس زكيه را، ابوالفرج اصفهاني به تفصيل نقل كرده است. بنا به نقل او، از عباسيان داود بن علي، ابراهيم امام، صالح بن علي، منصور و سفاح در اين بيعت حاضر بودند. زماني كه در آن محفل از امام صادق - عليه السلام - سخن به ميان آمد، عبدالله بن حسن پدر نفس زكيه گفت: لا نريد جعفراً لئلاّ يفسد عليكم أمركم؛ حضور جعفر در اينجا لزومي ندارد؛ زيرا او كار شما را خراب مي‌كند. زماني هم كه امام مخالفت خود را با قيام آنها اعلام كرد، عبدالله بن حسن اين عمل او را حمل بر حسادت كرد. ( مقاتل الطالبيين، صص 41ـ 40؛ سيره و قيام زيد بن علي، ص 75 به نقل از الارشاد، صص 277ـ 276؛ العام الوري (ترجمه)، صص 384ـ 383؛ الامام الصادق _ عليه السلام _، ص 56 به نقل از الاحتجاج؛ كشف الغمه، ج 2، ص 173ـ 172؛ و نك: تاريخ طبري، ج 7، ص 302، ط عزالدين. ) بيعت مزبور به جايي نرسيد و عباسيان به قدرت رسيدند. بعدها، نفس زكيه فعاليت خود را آغاز كرد و در سال 145 در مدينه شوريد اما اندكي بعد به دست نيروهاي منصور به قتل رسيد. برادرش ابراهيم هم در سال 146 در بصره شوريد كه او نيز كشته شد.در جريان شورش نفس زكيه در مدينه، امام صادق - عليه السلام - از مدينه خارج شده و به منطقه «فُرع» در راه مدينه به مكه رفتند و پس از پايان ماجرا به مدينه بازگشتند.( كشف الغمه، ج 2، ص 162) پيش از آن هم منصور از امام صادق به خاطر فتنه انگيزي عبدالله بن حسن و فرزندانش گله كرد. حضرت اختلاف ميان خود و آنها را به وي يادآور شد و با اشاره به آيه دوازده سوره حشر (لئن اخرجوا لايخرجون معهم...) اشاره كردند كه اين حركتي مورد حمايت عامه مردم نيست (نثرالدر، ج 1، ص 355.) بسياري از وابستگان به بني الحسن هم در زندان منصور در گذشتند كه فهرست نام آنها را ابوالفرج آورده است. اين قيامها و شكستها، سرآغاز قيامهاي بعدي بود كه به طور عمده با شكست مواجه شد.

اينها تنها نمونه هايي بود از دخالتها و جهتگيري‏هاي سياسي امام صادق عليه السلام كه در آن دوران سخت و پرتلاتم رخ داد.

۵
از ۵
۱۴ مشارکت کننده