شعر: امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_مناجات

 

 

 

 

 شعر: امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_مناجات
شاعر :سیدپوریا_هاشمی

تا شود راضی ز اعمالم خدا گفتم حسن
مادرش بر سینه زد! آرام تا گفتم حسن

خود گرسنه ماند و سگ را با غذایش سیر کرد
هرکسی گفت از کرم گفت از سخا گفتم حسن

یاکریم و یارب وقت‌ کمیل من شده
من هم از سوز جگر وقت دعا گفتم‌ حسن

ناامید کوچه ها کی ناامیدم کرده است؟!
زود حل شد مشکل من‌ هرکجا گفتم حسن

نام اورا میبری زهرا تفضل میکند
تا بگیرد فاطمه دست مرا گفتم حسن

در شلوغی حرم ناله زدم ای بی حرم!
هرزمان رفتم‌ به پابوس رضا گفتم حسن

کربلاییها همه ذکر حسین گفتند و من
با حسین بن علی در کربلا گفتم‌ حسن

فکر‌کردم در بقیعم گوشه ای کز کردم و
بی صدا مرثیه خواندم بی صدا گفتم‌ حسن

کوچه های تنگ یکروزه حسن را پیر کرد
رد شدم‌ با گریه از این کوچه ها گفتم حسن

 

۵
از ۵
۱۸ مشارکت کننده